گنجور

 
مسعود سعد سلمان

تخم گشت ای عجب مگر سخنم

که پراکنده بر زمین فکنم

او بروید همی و شاخ زند

من ازو دانه ای همی نچنم

از فنای سخن همی ترسم

که بغایت همی رسد سخنم

آفتابست همتم گر چند

عرضی گشت همچو سایه تنم

بار گشته ست پوست بر تن من

چون توانم کشید پیرهنم

روزگارم نشاند بر آتش

صبر تا کی کنم نه برهمنم

هر زمانی به دست صبر همی

کردن آرزو فرو شکنم

گاه در انجمن چنان باشم

که فرامش شود ز خویشتنم

گه تنها ز خود شوم طیره

گویی اندر میان انجمنم

همه آتشکده شدست دلم

من از آن بیم دم همی نزنم

که ز تف دل اژدها کردار

پر ز آتش همی شود دهنم

سر به پیش خسان فرو نارم

که من از کبر سرو بر چمنم

منت هیچ کس نخواهم از آنک

بنده کردگار ذوالمننم

گر ز خورشید روشنی خواهد

دیدگان را ز بیخ و بن بکنم

ای که بدخواه روزگار منی

شادمانی بدانچه ممتحنم

تو اگر چه توانگری نه تویی

من اگر چند مفلسم نه منم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

چه‌کنم باکه‌کویم این سخنم

گله از بخت یا زچرخ کنم

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
قوامی رازی

نانبائی که شاعرست منم

شاعری نانبای خوش سخنم

گندم ارتفاع حصه عقل

بر در آسیای دل فکنم

برم از آسیا به دوکانی

[...]

سید حسن غزنوی

من همان طوطی شکر سخنم

که صدف بود حقه دهنم

گنبد عقل طاق دستارم

گلشن جان رواق پیرهنم

صنمی بر سریر فضل و ادب

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سید حسن غزنوی
کمال‌الدین اسماعیل

من که از دور چرخ ممتخم

وز اسیران گردش ز منم

همچون صبح ار برآورم نفسی

آتش اندر همه جهان فکنم

نه شکیبایی خموش شدن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کمال‌الدین اسماعیل
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه