گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

من که از دور چرخ ممتخم

وز اسیران گردش ز منم

همچون صبح ار برآورم نفسی

آتش اندر همه جهان فکنم

نه شکیبایی خموش شدن

نه دلیری و برگ دم زدنم

حاصلی نیست از وجود دخودم

زان ملول از وجود خویشتنم

همچو لاله ز سوز دل بدرم

ور ز خارا کنند پیرهنم

داده یی شرح جورهای فلک

بس شگفت آید از تو این سخنم

مگر از اتّحاد مفرط ما

بتوظن برد آسمان که منم

با تو گفتم شکایتی گویم

بستدی آن حکایت از دهنم

چون تو با کاروبار این گویی

من چه ناموس خویشتن شکنم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

تخم گشت ای عجب مگر سخنم

که پراکنده بر زمین فکنم

او بروید همی و شاخ زند

من ازو دانه ای همی نچنم

از فنای سخن همی ترسم

[...]

سنایی

چه‌کنم باکه‌کویم این سخنم

گله از بخت یا زچرخ کنم

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
قوامی رازی

نانبائی که شاعرست منم

شاعری نانبای خوش سخنم

گندم ارتفاع حصه عقل

بر در آسیای دل فکنم

برم از آسیا به دوکانی

[...]

سید حسن غزنوی

من همان طوطی شکر سخنم

که صدف بود حقه دهنم

گنبد عقل طاق دستارم

گلشن جان رواق پیرهنم

صنمی بر سریر فضل و ادب

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سید حسن غزنوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه