من که از دور چرخ ممتخم
وز اسیران گردش ز منم
همچون صبح ار برآورم نفسی
آتش اندر همه جهان فکنم
نه شکیبایی خموش شدن
نه دلیری و برگ دم زدنم
حاصلی نیست از وجود دخودم
زان ملول از وجود خویشتنم
همچو لاله ز سوز دل بدرم
ور ز خارا کنند پیرهنم
داده یی شرح جورهای فلک
بس شگفت آید از تو این سخنم
مگر از اتّحاد مفرط ما
بتوظن برد آسمان که منم
با تو گفتم شکایتی گویم
بستدی آن حکایت از دهنم
چون تو با کاروبار این گویی
من چه ناموس خویشتن شکنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساس ناامیدی و تنهایی گوینده است که از چرخش روزگار و سرنوشت خود رنج میبرد. او احساس میکند که هیچ دستاوردی از وجود خود ندارد و از حالتی عذابآور در درون خود رنج میبرد. شاعر به شدت از نداشتن صبر و شجاعت برای مقابله با دشواریها صحبت میکند و از بیتوجهی به شکایاتش از وضعیت خود گلایه میکند. در نهایت، او به اتحاد عمیق خود با یک معشوق اشاره میکند و به این نتیجه میرسد که خود را به خاطر او فدای میکند، حتی اگر این فداکاری به معنای نابودی هویت خود باشد.
هوش مصنوعی: من که از دور به چرخ بیرحم نگاه میکنم و مانند زندانیانی هستم که گرفتار گردش بیپایان آناند.
هوش مصنوعی: اگر مانند صبح از خواب بیدار شوم، نفسی عمیق میکشم که آتش را در سراسر جهان پخش کنم.
هوش مصنوعی: به معنای این است که نه میتوانم در سکوت منتظر بمانم و نه جرات دارم برای بیان احساسات و افکارم قدمی بردارم.
هوش مصنوعی: هیچ دستاوردی از وجود من نیست، به همین خاطر از وجود خودم خستهام.
هوش مصنوعی: مانند لالهای که از دل سوزانم میروید، اگر پیراهنم را از سنگ و خار بسازند.
هوش مصنوعی: در مورد ناملایمات و سختیهایی که تقدیر و سرنوشت برای انسان به ارمغان میآورد، صحبت میکنم و این سخنانم از تو بسیار شگفتانگیز به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: آیا میتوان با اتحاد شدید ما، آسمان را به فرود آورد که من همان هستم؟
هوش مصنوعی: با تو صحبت کردم که از شکایتی بگویم، ولی تو آن داستان را از دلم گرفتای.
هوش مصنوعی: زمانی که تو به کارهای خود مشغول هستی، من چرا باید به خودم آسیب بزنم یا حرمت خود را نادیده بگیرم؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تخم گشت ای عجب مگر سخنم
که پراکنده بر زمین فکنم
او بروید همی و شاخ زند
من ازو دانه ای همی نچنم
از فنای سخن همی ترسم
[...]
چهکنم باکهکویم این سخنم
گله از بخت یا زچرخ کنم
نانبائی که شاعرست منم
شاعری نانبای خوش سخنم
گندم ارتفاع حصه عقل
بر در آسیای دل فکنم
برم از آسیا به دوکانی
[...]
گرچه بود از رسن به تاب تنم
رشته جان نشد جز آن رسنم
من همان طوطی شکر سخنم
که صدف بود حقه دهنم
گنبد عقل طاق دستارم
گلشن جان رواق پیرهنم
صنمی بر سریر فضل و ادب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.