گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
وفایی مهابادی

بشکست چو زلف سیه مشک فشان را

بشکست دگر رونق و بو، عنبر وبان را

در ابروت از عارش و مژگان به خیالم

یک جا نبود مهر و مه و تیر و کمان را

زلف تو بلای دل و خط، فتنه ی دل هاست

خونین دل از این پیر و جوان پیر و جوان را

فریاد ازان چشم غزالانه که کردند

در سلسله ی زلف تو صد شیر ژیان را

تا چشم من غم زده سیراب جهان است

یک سرو نرسته است چو تو باغ جهان را

خون گشت دل و دیده ی من موی برآورد

از بس که به دل گریه کنم موی میان را

گفتم که کنم شکوه ز هجران تو، زلفت

در گردنم افتاد و فرو بست فغان را

بسی شمع رخت روز، شب خلوتیان است

یک روز بر افروز شب خلوتیان را

زین جام و سبو طی نشود تشنگی ما

ساقی به بغل گیر سبک رطل گران را

از کشمکش دهر تو آنستی «وفایی»

در چشم کشی خاک در پیر مغان را

 
sunny dark_mode