گنجور

 
وفایی مهابادی

باغبان از ما در گلزار بندیدن چرا؟

جان گرفتن بهر یک نظاره نادیدن چرا؟

با نگاهی قتل من کردی و رفتی جان من

کام خود از خون من دیدی و رنجیدن چرا؟

لشکر مژگان مکش بر کشتگان ناز خود

ملک، ملک توست دیگر فکر چاپیدن چرا؟

روی گردان، چین در ابرو افکنان از ما چه بود

فصل گل از ماه قوس این ژاله باریدن چرا؟

گر جمال کعبه ی مقصود می خواهی بنال

در بیابان طلب، ای دوست، خوابیدن چرا؟

گل چو از بلبل نخواهد غیر شیون مطلبی

تا بود جان در بدن دیگر ننالیدن چرا؟

شمع چون از سوزش پروانه می نالد به جوش

جان اگر شیرین تر است، آخر نسوزیدن چرا؟

احتیاط جان «وفایی»، نیست در بازار عشق

دوست گفتن سر ز تیغ دوست خاریدن چرا؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode