گنجور

 
کمال خجندی

دارم ز ابروان تو چشم عنایتی

کز نازم ار کُشی، نکنندم حمایتی

چشم تو بیگه کش و من زنده همچنین

از غمزه تو نیست جز اینم شکایتی

بیرون از آن که بی‌تو نخواهم وجود خویش

از بنده در وجود نیاید جنایتی

رویت که آیتیست ز رحمت بر ابروان

زاهد چو دید خواند به محراب آیتی

آنی که دارد آن مه و این غم کزو مراست

آن غایتی ندارد و این هم نهایتی

پیش رقیب قدر سگ کو شناختم

کو می‌کند به قدر گدا را رعایتی

گر بر درت رقیب گدا باش با کمال

غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی

 
sunny dark_mode