دارم ز ابروان تو چشم عنایتی
کز نازم ار کُشی، نکنندم حمایتی
چشم تو بیگه کش و من زنده همچنین
از غمزه تو نیست جز اینم شکایتی
بیرون از آن که بیتو نخواهم وجود خویش
از بنده در وجود نیاید جنایتی
رویت که آیتیست ز رحمت بر ابروان
زاهد چو دید خواند به محراب آیتی
آنی که دارد آن مه و این غم کزو مراست
آن غایتی ندارد و این هم نهایتی
پیش رقیب قدر سگ کو شناختم
کو میکند به قدر گدا را رعایتی
گر بر درت رقیب گدا باش با کمال
غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و جذبه ابروان محبوبش اشاره میکند و از تأثیر عواطف و زیبایی او بر زندگیاش میگوید. او بیان میکند که بدون وجود محبوب، نمیخواهد وجود داشته باشد و غم عشق او را آزار میدهد. شاعر به قدرت و شکوه چهره محبوبش که بر دل زاهدان نیز تأثیر میگذارد، اشاره میکند و از وضعیتش در برابر رقیبانش صحبت میکند. او به مقایسه خود با دیگران میپردازد و احساس میکند که عشق او بیپایان و بینهایت است. در نهایت، شاعر به پادشاهی و مقام خود و فضای رقابتی عشق میپردازد.
هوش مصنوعی: من از زیبایی ابروهایت چشمی دارم که با آنها به من توجه میکنی. اگر هم بخواهی به خاطر ناز و کرشمهات زندگیام را بگیری، کسی به من کمک نخواهد کرد.
هوش مصنوعی: چشمان تو مرا میکشد و من نیز زندهام. از شیطنتها و ناز تو جز این شکایت دیگری ندارم.
هوش مصنوعی: من بدون تو نمیخواهم وجود خودم را، چون وجودم به تو وابسته است و بدون تو هیچچیز از من وجود نخواهد داشت. پس هیچ جنایتی به وجود نمیآید.
هوش مصنوعی: چهرهات چون نشانی از رحمت است و وقتی زاهدی ابروی تو را میبیند، در محراب عبادت به یاد نشانهای از بزرگی و زیبایی میافتد.
هوش مصنوعی: کسی که زیبایی و دلربایی دارد و من به خاطر او غمگین هستم، این عشق پایانی ندارد و این غم نیز به پایان نمیرسد.
هوش مصنوعی: من در کنار رقیب فهمیدم که ارزش هر کسی چقدر است؛ او به اندازه یک گدا با دیگران رفتار میکند.
هوش مصنوعی: اگر در دروازهات دشمنی فقیر باشد، با این حال در آنجا شور و هیاهو از دو پادشاه در یک سرزمین بر پا خواهد شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نه بر خلاص حبس ز بختم عنایتی
نه در صلاح کار ز چرخم هدایتی
پیشم نهد زمانه ز تیمار سورتی
هر گه که بخوانم ز اندوه آیتی
از حبس من به هر شهر اکنون مصیبتی
[...]
ای در کف تو جایگه هر کفایتی
در زیر شکر و منت تو هر ولایتی
هر ساعتی ز اختر سعدت معونتی
هر لحظهای ز شاه جهانت عنایتی
بر هر زبان ز وصف کمال تو سورتی
[...]
ای آفتاب از ورق رویت آیتی
در جنب جام لعل تو کوثر حکایتی
هرگز ندید هیچ کس از مصحف جمال
سرسبزتر ز خط سیاه تو آیتی
بر نیت خطت که دلم جای وقف دید
[...]
ای از بسیط جاه تو گردون ولایتی
وی از سپاه رای تو خورشید رایتی
کرده زبان سوسن آزاد هر نفس
در باب لطف از دم خلقت روایتی
درشان حادثات بود گاه حلّ و عقد
[...]
ای از بهشت جزوی و از رحمت آیتی
حق را به روزگار تو با ما عنایتی
گفتم نهایتی بود این درد عشق را
هر بامداد میکند از نو بدایتی
معروف شد حکایتم اندر جهان و نیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.