گنجور

 
خیالی بخارایی

نقدی ست دل که سکّهٔ محنت به نام اوست

آن طایری که سلسلهٔ عشق دام اوست

با جم چه کار مست خرابات عشق را

چون آب خضر باده و خورشید جام اوست

از محرمان خلوت خاص است هرکه را

چشم امید بر کرم و لطفِ عام اوست

آزاده یی که بر درِ خلوت سرای یار

در سلک بندگی ست، سعادت غلام اوست

دل ابروی تو را مه نو گفت، عیب نیست

عیبی که هست در سخن ناتمام اوست

گرم از حدیث نظم خیالی ست درس عشق

زیرا که فتح باب معانی کلام اوست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
وطواط

گسترده در بسیطهٔ آفاق نام اوست

گردون مطیع او و زمانه غلام اوست

سعدی

خورشید زیر سایه زلف چو شام اوست

طوبی غلام قد صنوبرخرام اوست

آن قامتست نی به حقیقت قیامتست

زیرا که رستخیز من اندر قیام اوست

بر مرگ دل خوشست در این واقعه مرا

[...]

خواجوی کرمانی

آن حور ماه چهره که رضوان غلام اوست

جنّت فراز سرو قیامت قیام اوست

گر زانک مشک ناب ز چین می شود پدید

صد چین در آن دو سلسله ی مشک فام اوست

مقبل کسی کش او بغلامی کند قبول

[...]

عبید زاکانی

فرماندهی که خسرو گردون غلام اوست

در بر و بحر خطهٔ شاهی به نام اوست

احوال خلق عالم و ارزاق مرد و زن

قائم به عدل شامل و انعام عام اوست

روی زمین ز شعلهٔ خورشید حادثات

[...]

خیالی بخارایی

شاهی که عرش بارگه احتشام اوست

خورشید نعل دلدل گردون خرام اوست

آزاده یی که بخت چو قنبر غلام اوست

صدری که مهر لحمک لحمی بنام اوست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه