گنجور

 
خیالی بخارایی

چمن را تا نسیمت در دماغ است

ز شادی غنچه را دل باغ باغ است

چو گیسو باز کردی رخ مپوشان

که حسن شب به دیدار چراغ است

تو برخور گرچه از خوان جمالت

نصیب جان عاشق درد و داغ است

چو عشق آمد درون سینه‌ای جان

تو فرما، کز توام باری فراغ است

خیالی ماجرای ما و زلفش

همان افسانهٔ طوطی و زاغ است