تا دل از شوق گل رویت ره صحرا گرفت
در هوای سرو قدّت کار جان بالا گرفت
راست چون سروی ست نخل قامتت بر طرف چشم
کز ریاض جان وطن بر ساحل دریا گرفت
خاک کویت را ز آب دیده می دارم نگاه
تا نباشد هیچکس را بعد از این بر ما گرفت
ما و سودای سرِ زلفت که در بازار عمر
گر رود سرمایه نتوان ترک این سودا گرفت
گوشه گیرانِ کمان ابرویت را ترک چشم
هرچه گفت از سهم تیر غمزه در دل جا گرفت
با خیال نرگس مستت خیالی عاقبت
توبه بشکست و چو لاله ساغر صهبا گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر حالت عاطفی و عاشقانهای دارد و در آن شاعر از زیبایی و جذبه معشوق خود سخن میگوید. او از شوق و عشق به چهره معشوق یاد کرده و پیوندی عمیق میان روح و جسم خود با زیباییهای طبیعت و معشوق برقرار میکند. شاعر، قامت معشوق را به سروی تشبیه میکند و از عشق خود ناله و شکایت دارد. او در حسرت وصال و عشق خود در بازار عمر به سر میبرد و به اهمیت و ارزش زیبایی معشوق پی میبرد. در پایان، شاعر به خیالی از معشوق اشاره میکند که احساس توبه را در دل او میشکند. به طور کلی، شعر نمایانگر عشق عمیق و جنونآمیز شاعر به معشوق است.
هوش مصنوعی: دل به شوق دیدار زیبایی تو راهی به دشت و صحرا پیدا کرد و در آرزوی قامت بلندت، جانم به شدت دچار حالتی خاص و شگفتانگیز شد.
هوش مصنوعی: قاعده قامت تو به قدری راست و استوار است که مانند یک سرو زیبا میماند و از نظر من از میان باغهای جان که در وطن قرار دارد، به سمت ساحل دریا نگریستهای.
هوش مصنوعی: من با اشکهایم خاک دیار تو را پر میکنم تا دیگر هیچکس از ما دلگیر نباشد.
هوش مصنوعی: ما در آرزوی رسیدن به موهای زیبای تو هستیم. اگرچه در گذر زمان ممکن است همه چیز از دست برود، اما هرگز نمیتوانیم این آرزو را ترک کنیم.
هوش مصنوعی: کسانی که با کمان ابروی تو آشنا هستند، در دل خود جایی برای تیرهای غمزهی تو دارند. آنچه هر کس دربارهٔ زیبایی تو میگوید، در دلشان نشسته است.
هوش مصنوعی: با یاد تو، به خاطر زیباییات، تصمیم اخیرم برای ترک گناه از بین رفت و همچون گل لالهای که در مینوشد، دوباره به شادابی و لذت بازگشتم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سرو به دید آن قد و رعنایی ازان بالا گرفت
در چمنها لاجرم کارش ازان بالا گرفت
با قدش نسبت ندارد قامت سرو بلند
راست می گوییم و بر ما نیست این کس را گرفت
جز حدیث تیر او در دل نمی آید مرا
[...]
ابر نیسان باغ را در لؤلؤی لالا گرفت
باد بستان دشت را در عنبر سارا گرفت
چون گل صد برگ بزم خسروانی ساز کرد
بلبل خوش نغمه آهنگ هزار آوا گرفت
زاهد خلوت نشین چون غنچه خرگه زد بباغ
[...]
تا دل سرگشته ام چون زلف او سودا گرفت
از بر من رفت جان و در دو زلفش جا گرفت
من که شیدایی آن زلف سیاه سرکشم
دامنت را گر بگیرم نیست بر شیدا گرفت
تا برفت از پیش چشمم آن رخ چون آفتاب
[...]
تا که سودای خیالش در سُویدا جا گرفت
چون سر زلفش وجودم مو به مو سودا گرفت
از بلای عشق آن بالا نمی نالیم ما
مبتلائیم از بلا این کار ما بالا گرفت
موج دریا می رسد ما را به دریا می کشد
[...]
هر که را اندیشه زلف تو در دل جا گرفت
چون سر زلفت وجودش مو به مو سودا گرفت
با دهانت نکتهای میگفتم از اسرار غیب
سالک از راه حقیقت خردهها بر ما گرفت
تا دم از بوی سر زلف تو زد باد صبا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.