گنجور

 
خیالی بخارایی

مرا ای مه اگر دیوانه گفتی

نمی‌رنجم ز تو یارانه گفتی

به زلف و عارضش گفتی غم خویش

شبی بود و چراغ افسانه گفتی

غمش گفتی درون سینهٔ ماست

نشان گنج در ویرانه گفتی

ز ریش دل حکایت کردی ای اشک

خبرها از میان خانه گفتی

گدایِ کوی ما گفتی خیالی ست

تعالی الله که درویشانه گفتی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خواجوی کرمانی

حدیث شمع از پروانه پرسید

نشان گنج از ویرانه پرسید

خیالی بخارایی

همین شعر » بیت ۳

غمش گفتی درون سینهٔ ماست

نشان گنج در ویرانه گفتی