ما نداریم به غیر از جگرِ افگاری
کو طبیبی که شود چاره گرِ بیماری
بار هجر تو گران است مرا بر دل ریش
که بیابیم شبی بر در خدمت باری
دل به سودای تو در باخته ام لیک چه سود
که نکردی درم قلب مرا بازاری
تا قدم در حرم کعبهٔ تجرید زدیم
سخن دوست شنیدیم ز هر دیواری
در چنین حال که افتاد خیالی از پای
مگر از دست قبول تو برآید کاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد جدایی و عشق خود به معشوق میگوید. او از فقدان یک طبیب که بتواند دردهای او را درمان کند، گله دارد و بار غم هجران را بر دل خود سنگین میبیند. او علاقهاش به معشوق را در دل باخته، اما احساس میکند که هیچ منفعتی از این عشق نمیبرد. همچنین، در حالی که در حرم کعبه حضور دارد، صحبتهای دوست را از هر سو میشنود و در نهایت امید دارد که شاید از جانب محبوبش کاری انجام شود.
هوش مصنوعی: ما هیچ چیز غیر از دلشکستگی و درد نداریم؛ آیا پزشکی هست که بتواند برای این دردها درمانی پیدا کند؟
هوش مصنوعی: بار فاصله و جدایی تو بر دل من بسیار سنگین است، چرا که امیدوارم شبی در آستانه دوستیت، بر غم و دردهایم نقطه پایانی بگذارم.
هوش مصنوعی: دل من در پی توست و برایت فدا شده، اما چه فایده که تو برای قلب من ارزش قائل نیستی و آن را نادیده میگروی.
هوش مصنوعی: زمانی که وارد حرم کعبهٔ بیهمتا شدیم، از هر دیواری صدای محبت دوست را شنیدیم.
هوش مصنوعی: در چنین وضعیتی که خیالی از پا افتاده، آیا ممکن است به جز از روی قبول تو کار المث را انجام دهم؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای نگاری که ز دل کفر و ز رخ دین آری
دل من بردی و کردی رخ من دیناری
چشم تو دین برباید رخ تو باز دهد
چه بلائی تو که هم دین بر و هم دین آری
گل با خار بود نرگس بی خار بود
[...]
هر کجا تازه بخندید گل رخساری
بر رخم بشکفد از خون جگر گلزاری
عشق بازی به جهان کار چو من بی کاریست
که جزین کار ندانم من ومشکل کاری
بر دل از عشق حرج نیست که نادر یابی
[...]
خبر از عیش ندارد که ندارد یاری
دل نخوانند که صیدش نکند دلداری
جان به دیدار تو یک روز فدا خواهم کرد
تا دگر برنکنم دیده به هر دیداری
یعلم الله که من از دست غمت جان نبرم
[...]
ای نسیم سحری هیچ سر آن داری
کز برای دل من روی به جانان آری
پیش آن جان و جهان عرض کنی بندگیم
باز بر لوح دلش نقش وفا بنگاری
ور مجالی بودت گو که فلان میگوید
[...]
آخر ای دوست به من به من باز نظر کن باری
چه شود گر شود آسوده ز یاری یاری
گاه گاهی چه شود گر به سرم برگذری
تا مرا هم به خیالت شود استظهاری
ترکِ طوفِ چمن باغِ وفا نتوان کرد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.