گنجور

 
حکیم نزاری

آخر ای دوست به من به من باز نظر کن باری ‌

چه شود گر شود آسوده ز یاری یاری

گاه گاهی چه شود گر به سرم برگذری

تا مرا هم به خیالت شود استظهاری

ترکِ طوفِ چمن باغِ وفا نتوان کرد

هر که را در رهش از بهرِ گل افتد خاری

به تفرّج سویِ گل‌زار نمی آیی و من

از سرِ راه برانگیخته ام گل‌زاری

هیچ کم نیست بحمدالله از آن جا که تویی

که شود در سرِ کارِ تو چو من بسیاری

هم چنان بارِ ستم می کشم و می گوشم

چه کنم حکم چنین است چه درمان آری

می شود کارِ جهان زیر و زبر گویی اگر

نبود خاطرِ محنت کشِ من بی باری

دوستان را نبود قاعده ی بیزاری

اگر از گردشِ ایّام شود آزاری

گرچه عشّاق همه کشته به عشق‌اند و لیک

کشتۀ عشق نباشد چو نزاری آری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

ای نگاری که ز دل کفر و ز رخ دین آری

دل من بردی و کردی رخ من دیناری

چشم تو دین برباید رخ تو باز دهد

چه بلائی تو که هم دین بر و هم دین آری

گل با خار بود نرگس بی خار بود

[...]

ظهیر فاریابی

هر کجا تازه بخندید گل رخساری

بر رخم بشکفد از خون جگر گلزاری

عشق بازی به جهان کار چو من بی کاریست

که جزین کار ندانم من ومشکل کاری

بر دل از عشق حرج نیست که نادر یابی

[...]

سعدی

خبر از عیش ندارد که ندارد یاری

دل نخوانند که صیدش نکند دلداری

جان به دیدار تو یک روز فدا خواهم کرد

تا دگر برنکنم دیده به هر دیداری

یعلم الله که من از دست غمت جان نبرم

[...]

همام تبریزی

ای نسیم سحری هیچ سر آن داری

کز برای دل من روی به جانان آری

پیش آن جان و جهان عرض کنی بندگیم

باز بر لوح دلش نقش وفا بنگاری

ور مجالی بودت گو که فلان می‌گوید

[...]

حکیم نزاری

من نه آنم به حقیقت که تو می پنداری

بی خبر باش گر از من خبری می داری

باز پرداخته ام دانش خودبینی خویش

از من ای یار نیاید که به من هیچ آری

خودی تو همه هیچ است همه گویی او بود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه