گنجور

 
خیالی بخارایی

ای که بر صفحهٔ مه خطّ غباری داری

کار من ساز اگر روی به کاری داری

بارده در حرم وصل، تهی دستان را

ما اگر هیچ نداریم توباری داری

باتو دارند همه عهد و قراری لیکن

تا از این جمله تو خود با که قراری داری

خاک شد در ره تسلیم سرِ ما و هنوز

بر دل از رهگذر ما تو غباری داری

ای خیالی ورق چهره به خون ساز نگار

گر به خاطر هوس روی نگاری داری