ای که بر صفحهٔ مه خطّ غباری داری
کار من ساز اگر روی به کاری داری
بارده در حرم وصل، تهی دستان را
ما اگر هیچ نداریم توباری داری
باتو دارند همه عهد و قراری لیکن
تا از این جمله تو خود با که قراری داری
خاک شد در ره تسلیم سرِ ما و هنوز
بر دل از رهگذر ما تو غباری داری
ای خیالی ورق چهره به خون ساز نگار
گر به خاطر هوس روی نگاری داری