گنجور

 
خیالی بخارایی

ای دل سر تسلیم بنه بر کف پایی

کز راه تکبر نرسد کار به جایی

هرکس که به می صاف نارد قدح دل

گر صوفی وقت است در او نیست صفایی

چون دفتر گل باد پراکنده به هر باد

هر دل که در او از طرفی نیست هوایی

مستانِ می شوق تو را غیر قدح نیست

در دور حریفی که زند گرد برایی

ما را چو سکندر هوس چشمهٔ حیوان

زآن است که دارد به لبت نسبت مایی

ای سرو خیالی چو هوادار قدیم است

گه گه به رهش بهر خدا طال بقایی