ای پارسا که دایم رو در نماز داری
سرّ که می سرایی راز که می گذاری
از طاق ابروانش رو کرده ای به محراب
در پیش خویش تا کی دیوار کژ برآری
تا با غمش قرینم خون خوردن است کارم
کار من از غم این است باری تو در چه کاری
آنجا که عشقبازان تحفه ز طاعت آرند
ما تحفه یی نداریم بیرون ز شرمساری
ما گرچه بیرهی را از سر نمی گذاریم
تو بر طریق رحمت باشد که درگذاری
گردن بنه خیالی باشد که بار یابی
کز سرکشی نیابی توفیق لطف باری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به یک پارسا خطاب میشود که همیشه در حال نماز است و رازهای خود را در دل میپروراند. شاعر از او میخواهد که به عبادتهایش ادامه دهد و از غمهای خود بگوید. او به مقایسه عشق و طاعت میپردازد و از شرمساری خود در برابر عشق میگوید. در انتها، شاعر از او میخواهد که از سرکشی بپرهیزد و به رحمت الهی نزدیک شود.
هوش مصنوعی: ای نیکوکار که همیشه در حال نماز و عبادت هستی، رازهایی را که در دل داری، بگو و آشکار کن.
هوش مصنوعی: چرا به نشانههای زیبایی و جذابیت خود، به معبدی که در مقابل خود داری، توجه نمیکنی؟ تا چه زمانی میخواهی دیواری کج و معوج برپا کنی؟
هوش مصنوعی: وقتی که با غمش همراه هستم، تنها کارم درد کشیدن و رنج بردن است. حالا تو در چه حال و روزی هستی؟
هوش مصنوعی: در جایی که عاشقان هدیههایی از عبودیت و بندگی به درگاه معشوق میآورند، ما چیزی جز شرمندگی و خجلت نداریم.
هوش مصنوعی: ما اگرچه از خطاها و اشتباهات خود دست نمیکشیم، تو در مسیر رحمت خودت قرار بگیر و ما را ببخش.
هوش مصنوعی: این جمله بیان میکند که نباید به خیالها و تصورات بیهوده اتکا کرد، چرا که این افکار نمیتوانند به ما در رسیدن به موفقیت و بهرهمندی از رحمت الهی کمک کنند. به عبارت دیگر، اگر تنها به خواستهها و آرزوهای خود بپردازیم و از تلاش و تلاشگری غافل شویم، به نتیجهای نخواهیم رسید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری
کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری
چون دوستان یکدل در پیش او نهادم
بستد به دوستی دل ننمود دوستداری
گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم
[...]
ای لعبت حصاری، شغلی دگر نداری
مجلس چرا نسازی، باده چرا نیاری
چونانکه من به شادی روزی هم گذارم
خواهم که تو به شادی روزی همیگذاری
گر دوستدار مایی، ای ترک خوبچهره
[...]
ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری
کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری
چون دوستان یکدل دل پیش تو نهادم
بسته به دوستی دل بنموده دوستداری
گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم
[...]
ای شاه عدل گستر عید آمدست بر در
از یار خواه باده وز باده خواه یاری
دانی یقین و داری هرچ آن وجود دارد
جز غیب کان ندانی جز عیب کان نداری
در ملکت فریدون می خواه بهمن آسا
[...]
تا چند عشق بازیم بر روی هر نگاری؟
چون میشویم عاشق بر چهرهٔ تو باری
از گلبن جمالت خاری است حسن خوبان
مسکین کسی کزان گل قانع شود به خاری!
خواهی که همچو زلفت عالم به هم بر آید؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.