ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری
کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری
چون دوستان یکدل دل پیش تو نهادم
بسته به دوستی دل بنموده دوستداری
گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم
بر طمع دلستانی ماندم به دلسپاری
کی باشد این بخیلی با وی به دادن دل
کی باشد از لبانش یکباره سازواری
گوید همی چه نالی یاری چو من نداری
یاریست آنکه ندهد هرگز به بوسه یاری
دشمن همی ز دشمن یک روز داد یابد
من زو همی نیابم بوسی به صبر و زاری
جز صبر و بردباری رویی همی نبینم
چون عاشقم چه چاره جز صبر و بردباری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و دلشکستگی صحبت میکند و از یاری خواهان است تا به او کمک کند، زیرا معشوقش او را رنجانده است. او دلش را به عشق دوستان سپرده، اما ناگهان دل به معشوق سپرده و حالا در انتظار پاسخی از اوست. شاعر به بخیل بودن معشوق اشاره میکند که هرگز عشق و محبت خود را نمیدهد و احساس میکند که حتی دشمنش نیز یک روز محبت خواهد کرد، اما او هیچ اشارهای به محبت از طرف معشوقش نمیبیند. در نهایت، شاعر تنها راهکار خود را صبر و بردباری میداند.
هوش مصنوعی: ای دوستان، به من کمک کنید! دل سنگدل من را به حقارت کشانده است.
هوش مصنوعی: دوستانم راسته و یکدل میبینم و به خاطر دوستیام، دل خود را پیش تو گذاشتهام و علاقهام را به تو نشان دادهام.
هوش مصنوعی: گفتم که قلبم را به دست میآورم، اما ناگهان خودم را تسلیم عشق او کردم و در انتظار به دست آوردن او ماندم.
هوش مصنوعی: چه کسی است که بتواند به این بخیل دل بدهد و از لبان او یکباره طرب و شادی بگیرد؟
هوش مصنوعی: میگوید: چه ناراحتی داری وقتی همدمی مثل من نداری؟ کسی که به دیگری در عشق و نزدیکی وفادار باشد، دیگر بوسه نمیدهد.
هوش مصنوعی: دشمن ممکن است روزی از دشمنی خود دست بکشد و گذشت کند، اما من نمیتوانم از او دوستی و محبت بخرم، حتی با تحمل صبر و زاری.
هوش مصنوعی: جز صبر و شکیبایی هیچ راه دیگری نمیبینم. چون عاشق هستم، چه راهی جز صبر و تحمل وجود دارد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری
کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری
چون دوستان یکدل در پیش او نهادم
بستد به دوستی دل ننمود دوستداری
گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم
[...]
ای لعبت حصاری، شغلی دگر نداری
مجلس چرا نسازی، باده چرا نیاری
چونانکه من به شادی روزی هم گذارم
خواهم که تو به شادی روزی همیگذاری
گر دوستدار مایی، ای ترک خوبچهره
[...]
ای شاه عدل گستر عید آمدست بر در
از یار خواه باده وز باده خواه یاری
دانی یقین و داری هرچ آن وجود دارد
جز غیب کان ندانی جز عیب کان نداری
در ملکت فریدون می خواه بهمن آسا
[...]
تا چند عشق بازیم بر روی هر نگاری؟
چون میشویم عاشق بر چهرهٔ تو باری
از گلبن جمالت خاری است حسن خوبان
مسکین کسی کزان گل قانع شود به خاری!
خواهی که همچو زلفت عالم به هم بر آید؟
[...]
زان خاک تو شدم تا بر من گهر بباری
چون موی از آن شدم من تا تو سرم بخاری
زان دست شستم از خود تا دست من تو گیری
زان چون خیال گشتم تا در دلم گذاری
زان روز و شب دریدم در عاشقی گریبان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.