گنجور

 
خیالی بخارایی

ای اشک مرا از سر کویش خبری گوی

ز آنروی که بسیار دویدی تو در این کوی

هرچند که گل از طرف حُسن به برگ است

او نیز کم است از رخ خوب تو به صد روی

غم نیست ز دشنام رقیبان چو نهانی

بسیار نظرهاست سگت را به دعاگوی

گویم صفت نکهت زلف تو و لیکن

ترسم که از این قصّه برد باد صبا بوی

گر غارت دلها کند آن طرّه خیالی

با او بدر آویز از اینها سر یک موی