گنجور

 
خیالی بخارایی

نامهٔ طاعت و عصیان چه سفید و چه سیاه

سرنوشت ازل این بود کسی را چه گناه

گر نباشد نظر لطف بود کاه چو کوه

ور بود جذبهٔ توفیق شود کوه چو کاه

تاجداران جهان پیرو فرمان تواند

زآنکه این قوم سپاهند و تویی میر سپاه

تا تو بر راه ارادت ننهی روی نیاز

نشوی از طرف اهل صفا روی به راه

در طواف حرم وصل خیالی بشتاب

که دراز است ره بادیه عمرت کوتاه

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کسایی

دستش از پرده برون آمد چون عاج سپید

گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه

پشت دستش به مثل چون شکم قاقم نرم

چون دم قاقم کرده سرانگشت سیاه

خواجه عبدالله انصاری

ای ستمکار بیندیش از آنروز سیاه

که ترا شومی ظلم افکند از جاه بچاه

حال اکنون بحقارت منگر جانب او

بشماتت کند آنروز بسوی تو نگاه

منوچهری

در چو بگشاد، بدان دخترکان کرد نگاه

دید چون زنگی هر یک را دو روی سیاه

جای جای بچهٔ تابان چون زهره و ماه

بچهٔ سرخ چو خون و بچهٔ زرد چو کاه

قطران تبریزی

ای بفر و خرد و خوبی خورشید سپاه

او فرزنده ز گردون تو فروزنده ز گاه

او گهی تابان بر چرخ و گهی زیر زمین

تو بوی تابان بر گاه بگاه و بی گاه

زو نگاریده سپهر از تو نگاریده زمین

[...]

امیر معزی

کی نهم روی دگرباره بر آن روی چو ماه

کی زنم دست دگرباره در آن زلف سیاه

بروم روی بر آن روی نهم کامد وقت

بشوم دست بدان زلف زنم کامد گاه

ای پسر چند کنم بی‌لب خندان تو صبر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه