گنجور

 
خیالی بخارایی

گرچه اسرار نهانی می شود معلوم من

زآن چه حاصل چون نشد هیچ آن دهان مفهوم من

یار بوسی وعده فرمود از دهان خود مرا

آه اگر گردد چو دی آن وعدهٔ معدوم من

دم به دم خون می خورم از بخت خویش و صابرم

کاین شد از خوان ارادت در ازل مرسوم من

گرچه شد دور از حریم خاص وصل او نشد

ناامید از رحمت عامش دل محروم من

کی شدی کار خیالی راست از کوشش اگر

چارهٔ کارش نکردی خدمت مخدوم من