گنجور

 
خیالی بخارایی

ما به اوّل ستم زلف تو را خوش کردیم

بعد از آن بر سر کوی تو فروکش کردیم

به امیدی که خیالت قدم آرد روزی

خانهٔ دیده به خونابه منقّش کردیم

گرم رو شمع از آن شد که به مردی پاداشت

گرچه شبهای غمت بر سرش آتش کردیم

ما و دیوانگی عشق، چو سرمایهٔ عقل

در ره سلسله مویان پریوش کردیم

ای خیالی دگر از محنت ایّام چه غم

چون به اقبال غمش خاطر خود خوش کردیم