گنجور

 
خیالی بخارایی

از سبزهٔ خطّت ورق گل رقمی یافت

وز سرو قدت فتنه به عالم علَمی یافت

اکنون دل و نقش دهن تنگ تو کز وی

بسیار طلب کرد نشانیّ و نمی یافت

دل پیش قدت سرو سرافراز چمن را

از شیوهٔ صاحب قدمی بی قدمی یافت

آزرده چنانم که ز حال دل ریشم

هرکس که شد آگه به حقیقت المی یافت

ای نی به تو گرم است دگر جان خیالی

کز نالهٔ دلسوز تو بیچاره دمی یافت