گنجور

 
خیالی بخارایی

گر نه با من سر زلفت به جفا پیدا شد

در سرم این همه سودا زکجا پیدا شد

تا نهان شد ز نظر صورت روی تو مرا

بر رخ از دیده چه گویم که چه ها پیدا شد

آبم از روی ببرد اشک و نمی دانم چیست

غرض او، که بدین وجه به ما پیدا شد

با وجود خط و خال تو دل سوخته را

هوس مشگ ز سودای خطا پیدا شد

گر نشد ماه نو از ابروی شوخ تو خجل

به چه معنی ز نظر خم زد و ناپیدا شد

عاقبت تا چه شود حال خیالی به رقیب

این چنین کآن سگ بدخوبه گدا پیدا شد