گنجور

 
خیالی بخارایی

گر ندیدی کز سرای دیده‌ام خون می‌چکد

ساعتی بنشین در او تا بنگری چون می‌چکد

لاله می‌روید به یاد روی لیلی تا به حشر

از زمین، هرجا که آب چشم مجنون می‌چکد

می‌کشد هردم به قصد خون مردم تیغ تاز

ترک چشمت کز سر شمشیر او خون می‌چکد

شبنمی باشد که از برگ گل افتد بر زمین

قطره‌های خون کز آن رخسار گلگون می‌چکد

دم به دم از روچه می‌رانی خیالی اشک را

او بر آب از خانهٔ مردم چو بیرون می‌چکد