گنجور

 
خیالی بخارایی

کسی چون گل دهن پرخنده دارد

که خود را زاین چمن برکنده دارد

هوای بندگی در حضرت دوست

که دارد گفت گفتم بنده دارد

گهی سوزد دلش بر آتش من

که همچون شمع شب را زنده دارد

عجب هندوی بی رحمی ست زلفت

که سرها زیر پا افکنده دارد

خیالی گر برفت از دست غم نیست

تو را بر ما خدا پاینده دارد