گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خیالی بخارایی

کسی کآشفتهٔ سودای آن زنجیر مو آمد

به هرجا رفت چون مجنون نمون شهر و کو آمد

به باغ از نکهت زلفت شبی سنبل صلا درداد

صبا عمری در این سودا برفت و مشک‌بو آمد

به اشک این بود دی عهدم که ننهد پا به روی من

ز عین بیرهی عهدم دگر کرد و به رو آمد

مرا حاصل همین بس از سرشک خویش ای مردم

که بار دیگر آب رفتهٔ بختم به جو آمد

پس از چندین سخن رمزی ز می گفتم به مخموران

صراحی را ز گفتارم همی در دل فرو آمد

اگرچه رفت بر باطل خیالی حاصل عمرت

چه غم چون در دل شیدا خیال روی او آمد

 
sunny dark_mode