گنجور

 
خیالی بخارایی

طالب دردِ عشق تو فکر دوا نمی‌کند

ورنه به جان بی‌دلان عشق چه‌ها نمی‌کند

هرچه در آن رضای تو نیست اگرچه طاعت است

جان به هوس نمی‌خرد دل به رضا نمی‌کند

وه که به جان دیگری غمزهٔ شوخِ توستم

می‌کند و رعایتِ خاطر ما نمی‌کند

گفتم اگر وفا کنی صرف تو باد عمر من

گفت برو که با کسی عمر وفا نمی‌کند

دوش سگ در توام گفت در عنایتی

باز کنم به روی تو، گفت، چرا نمی‌کند

هر نفس از زبان تو خواری خود به گوش خود

می‌شنود خیالی و غیر دعا نمی‌کند