گنجور

 
خیالی بخارایی

شبی کآن ماه با ما خوش برآید

عجب نبود که روز غم سرآید

درآمد از در و شد خانه روشن

دگر با ما از این در می درآید

مرا تشویش اشک ای دیده بر شد

به کویش بعد از این تا کمتر آید

به آب دیده در دل تخم مهرش

همی کارم ولی با خون برآید

خیالی در فن شوخی محال است

که فرزندی چو او از مادر آید