گنجور

 
خیالی بخارایی

دلم جز با غمت خرّم نباشد

دوای ریش جز مرهم نباشد

اگر شبهای تنهایی رفیقم

غمِ روی تو باشد غم نباشد

تویی مقصودم از جان ورنه بی تو

نباشد غم اگر جان هم نباشد

گرم چیزی نباشد هیچ در دل

تو باشی هیچ چیزی کم نباشد

دلی بی غم طلب کردم خرد گفت

مجو چیزی که در عالم نباشد

چه سود از لاف یاری ای خیالی

چو بنیاد وفا محکم نباشد