دلم جز داغ نومیدی ز جان حاصل همین دارد
که پیوسته ز ابرویت بلایی در کمین دارد
نکوخواه توام جانا و می ترسم که بی جُرمی
بگردی از نکوخواهان چو بدگویت براین دارد
چه سود از باغ بلبل را که بی زلف و عذار تو
نه تاب سنبل رعنا نه برگ یاسمین دارد
اگرچه از شرف خورشید را پا بر سر چرخ است
ولی پیش مه روی تو رویی بر زمین دارد
خیالی را به دشنامی نوازش می کنی هر دم
چو لطفی میکنی باری خدایت بر همین دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از داغ نومیدی و نگرانی خود سخن میگوید. او میترسد که بیدلیل از نیکوخواهان دور شود و به بدگویان بپیوندد. او به زیبایی معشوق اشاره میکند و میگوید که باغ بلبل بدون زلف و زیبایی او هیچ ارزش ندارد. همچنین با وجود بزرگی خورشید، زیبایی معشوق او را بیش از هر چیزی ارزشمندتر میداند. در پایان، شاعر به تضاد بین لطف و دشنامی که معشوق به او میدهد، اشاره میکند و از خداوند میخواهد که به او کمک کند.
هوش مصنوعی: دل من جز غم ناامیدی، چیز دیگری ندارد و تنها چیزی که پیوسته در انتظار من است، خطرهایی است که از نگاه تو ناشی میشود.
هوش مصنوعی: من، عشق من، خیرخواهان تو هستم و نگرانم که بدون دلیل از افرادی که به تو نیکو میاندیشند دور شوی، زیرا کسی که به تو بد میگوید، بر همین موضوع تأکید دارد.
هوش مصنوعی: چه فایدهای دارد که باغ بلبل پر از گل و گیاه باشد، اگر که زیبایی و چهره تو در آنجا نباشد؟ در این صورت نه سنبل خوشگل به خوبی خود را نشان میدهد و نه برگ یاسمن جلوهای دارد.
هوش مصنوعی: اگرچه خورشید در آسمان موقعیت بلندی دارد ولی در برابر زیبایی شما، این خورشید به زمین میافتد و از ارزش آن کاسته میشود.
هوش مصنوعی: هر بار که به خیال کسی دشنام میدهی، در واقع او را با ناز و نوازش مواجه میکنی. اگر به او لطف میکنی، امیدوارم خداوند هم بر عهدهات نیکی کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خداوند سپهر او را خداوند زمین دارد
کجا او را قدم باشد بزرگان را جبین دارد
همیشه مهر و کین او نشان کفر و دین دارد
همیشه دست و تیغ او نشان مهر و کین دارد
قضا زیر عنان دارد قدر زیر نگین دارد
[...]
ز مشرق تا حد مشرق شناسد هرکه دین دارد
که دین رونق به تأیید امیرالمؤمنین دارد
امام الحق که او را آفرینگوی است درگیتی
هر آن کو طاعتِ یزدانِ گیتی آفرین دارد
گرفتارند گمراهان میان ظلمت و بدعت
[...]
هر آن کو خاطرِ مجموع و یارِ نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولتْ همنشین دارد
حریمِ عشق را درگَه، بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد، که جان در آستین دارد
دهانِ تَنگِ شیرینش، مگر مُلکِ سلیمان است
[...]
کجا پروای ما سرگشتگان آن مه جبین دارد؟
که خون صد چراغ مهر را در آستین دارد
زجمعیت امید بی نیازی داشتم، غافل
که آنجا صاحب خرمن نظر بر خوشه چین دارد
چه شیرینی است یارب با زمین پاک خرسندی
[...]
ز بس اندیشه از آشوب ملک جم، نگین دارد
همیشه نقره خنگ خویش را در زیر زین دارد
جهان سامان خود را عیب پوش ناقصان سازد
ندارد دست هرکس را که بینی آستین دارد
سمندروار بر دریای آتش می زند خود را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.