گنجور

 
خیالی بخارایی

تا گلشن از طراوت روی تو یاد داد

سرو از هوای قامت تو سر به باد داد

دلتنگ بود غنچه به صد رو چو من ولی

پایش صبا گرفت و خدایش گشاد داد

با گل نداد حسن رخت نقشبند صنع

پیرایه یی ست حسن که با هر که داد داد

اسباب نامرادیِ جاوید بود و غم

عشق تو تحفه یی که بدین نامراد داد

با اهل درد عشق تو تقسیم شوق کرد

چیزی زِ یادِ تو به خیالی زیاد داد