گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خیالی بخارایی

تا دل به وصف آن دهن عرض تکلّم می‌کند

از غایت دیوانگی گه‌گه سخن گم می‌کند

گر در حقیقت بنگری دانی که عین مردمی‌ست

آنچه ز شوی و جفا چشمت به مردم می‌کند

گل نیز همچون جام می در رقص می‌آید به سر

بلبل چو در بزم چمن با خود ترنّم می‌کند

گر ز آنکه گل ناموخته‌ست آیین بی‌رحمی ز تو

بر گریهٔ ابر از چه رو هردم تبسّم می‌کند

از فکر شام زلف تو روز خیالی تیره شد

وقت است اگر بر حال او چشمت ترحّم می‌کند