گنجور

 
خیالی بخارایی

تا جان ز وفای دهن تنگ تو دم زد

از شهر بقا خیمه به صحرای عدم زد

یارب چه بلایی تو ندانم که به عالم

هرجا قدم آورد قدت فتنه علَم زد

چون ماه نو از دیده نهان گشت یقین شد

کز فتنهٔ ابروی تو ترسید که خم زد

تا کلک قضا نقش رخ و زلف تو بندد

از غالیه بر صفحهٔ خورشید رقم زد

باشد که به جایی رسد از عشق خیالی

چون از سر اخلاص در این راه قدم زد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
بیدل دهلوی

روزی ‌که قضا سر خط آفاق رقم زد

گفتم به ‌جبینم چه‌نوشتندقلم‌زد

غافل مشوید از نفس نعل درآتش

سرتا قدم شمع درین بزم قدم زد

چون مو به نظر سخت نگون‌سار دمیدیم

[...]

صغیر اصفهانی

هر کس نه بعشق از سر اخلاص قدم زد

از پای درافتاد و بسر دست ندم زد

آن یار عرب زادهٔ مابین که دو ترکش

یغمای عرب کرد و شبیخون بعجم زد

خون دل عشاق ز مژگان سیه ریخت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه