خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۴۶ هرگز بمراد من شبی روز نگشت بر من نفسی بی غم و حسرت نگذشت این رنگ شفق خون دل ریش منست در طاس افق ریخته از زرّین طشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات بیان میکند که هیچ شب و روزی به آرزوی او گذر نکرده و لحظهای بدون غم و حسرت را تجربه نکرده است. رنگ شفق را به خون دل خود تشبیه کرده و میگوید که این درد و رنج او، همچون رنگی در افق پاشیده شده است.
هوش مصنوعی: هرگز به آرزوهایم نرسیدم و هیچ روزی نبود که بدون اندوه و حسرت سپری شود.
هوش مصنوعی: این رنگ شفق، نشانهٔ غم و اندوه من است که در دنیای افق مانند مایعی از طلا گسترده شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشابهیابی بر اساس وزن و قافیه
سیمابی شد هوا و زنگاری دشت
ای دوست بیا و بگذر از هرچه گذشت
گر میل وفا داری اینک دل و جان
ور رای جفا داری اینک سر و تشت
بالات بود بسان سروان بهشت
با خال تو خال حور فردوسی زشت
رضوان که همی عنبر زلف تو سرشت
یک نقطه همی چکید و بستوده بهشت
آن شیر که او به صید جز شیر نکشت
گشت از پس آن خوابگهش چون خرخشت
مسعود ملک نخست یک زخم درشت
زد بر مغزش چنانکه بگذشت از پشت
تا چند زنم به روی دریاها خشت
بیزار شدم ز بتپرستان کنشت
«خیام»، که گفت دوزخی خواهد بود
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت
در راه نسا ای ملک پاک سرشت
جز سنگ ندیدم به دل سبزه و کشت
دوزخ درهای گذاشتم ناخوش و زشت
چون پیش تو آمدم رسیدم به بهشت
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.