گنجور

 
خواجوی کرمانی

بر ماه فکنده طیلسانی

در سرو کشیده پرنیانی

بر چشمه ی آفتاب بسته

از عنبر سوده سایبانی

رخساره فراز سرو سیمین

مانند شکفته گلستانی

حوری و چو کوثرش عقیقی

سروی و چو غنچه اش دهانی

نی حور بعینه بهشتی

نی سرو براستی روانی

دیدم چو هزار خرمن گل

وقت سحرش ببوستانی

گفتم نظری کن ای جهانرا

جانی و ز دلبری جهانی

همچون تن من همای عشقت

نادیده شکسته استخوانی

جز ناله و سایه ام درین راه

نی همنفسی نه همعنانی

آخر بشنو حدیث خواجو

کز عشق تو گشت داستانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

آن جنگی مرد شایگانی

معروف شده به پاسبانی

در گردنش از عقیق تعویذ

بر سرش کلاه ارغوانی

بر روی نکوش چشم رنگین

[...]

سنایی

ای چشم و چراغ آن جهانی

وی شاهد و شمع آسمانی

خط نو نبشته گرد عارض

منشور جمال جاودانی

بی دیده ز لطف تو بخواند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
عین‌القضات همدانی

عشقست نشان بی نشانی

از خود چو برون شوی بدانی

انوری

ای غایت عیش این جهانی

ای اصل نشاط و شادمانی

گر روح بود لطیف روحی

ور جان باشد عزیز جانی

گفتی که چگونه‌ای تو بی‌ما

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
ادیب صابر

تا بشنیدم که ناتوانی

دلتنگ شدم چنانکه دانی

گفتم شخصی بدان لطیفی

افسوس بود به ناتوانی

افتاد ز هاتفی به گوشم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه