گنجور

 
خواجوی کرمانی

برگذشت از آسمان من کل باب

آستان سید عالیجناب

یحیی موسی کف عیسی نفس

شیث آدم خلقت نوح انتساب

خضر اسکندر در ادریس رای

صالح یوسف رخ یعقوب آب

نامدار نامجوی نامور

کامگار کامران کامیاب

جعفر ثالث پناه خاص و عام

احمد ثانی ملاذ شیخ و شاب

عقل مستظهر برای صایبش

همچو بوالقاسم به فتح بوتراب

ساکنان درگهش خیر الانام

حاسدان حضرتش شرالدواب

جود او ارزاق را نعم الکفیل

کوی او افاق را حسن المآب

بر سپهر مکرمت صاحبقران

در جهان منقبت مالکرقاب

اختر اقبال او بی ارتداد

و آسمان قدر او بی انقلاب

ز آرزوی خاک بوسش ورد چرخ

دایماً یا لیتنی کنت تراب

نیر اعظم زنور خاطرش

مقتبس چون جرم ماه از آفتاب

ز آسمان آمد سخن واو ز آسمان

بگذرانده چون دعاوی مستجاب

هر که او چون خواب در چشم آیدش

چشم بختش خواب را بیند به خواب

حرز بازوی ملک دانی که چیست

شعرا و الله اعلم بالصواب

از طریق تربیت ارسال کرد

سوی من نظمی چو لؤلوی خوشاب

شاهدی خوش منظری شیرین کلام

لعبتی مشگین خطی عنبر نقاب

خط سبزش طبله ئی پر عود خام

چین زلفش نافه ئی پر مشک ناب

معنی او شمع صورت را فروغ

صورت او جام معنی را شراب

آب حیوان قطره ئی از آن سواد

لوح محفوظ آیتی از آن کتاب

نکته هایش مشرب دل را زلال

نقطه هایش چشمه ی جان را حباب

از لطافت رانده خون از چشم می

وز روانی برده آب از روی آب

مصر حکمت را بیاض او سواد

نیل فطنت را سواد او زهاب

من کیم کو ملتفت گردد به من

کی کند سیمرغ بازی با ذباب

بکر فکرش چون بر اندازد تتق

فکر بکرم رخ بپوشد در حجاب

افکند جعد عروس طبع او

در دل شوریده ی من پیچ و تاب

من چو پیش لفظ او جان داده ام

کی توانم گفت شعرش را جواب

دعد نتواند که بگشاید زبان

چون بر افتد پرده از روی رباب

بادی یک ساعت ز سال عمر او

از ازل تا آخر یوم الحساب