گنجور

 
خواجوی کرمانی

افضل عالم کمال داد و دین

ای بر اقلیم هنر مالکرقاب

هم ضمیرت عقل را نعم النصیر

هم جنابت فضل را حسن المآب

هر زمان از شرم لفظ عذب تو

بر قرار اصل گردد گوهر آب

شعر جزوی دان کز آن طبع لطیف

کلّی قانون علمست انتخاب

گرچه تا غایت بنیل بندگیت

بنده مستسعد نشد در هیچ باب

صد یک از اوصاف آن ذات شریف

استماعی کرده بود از شیخ وشاب

نیز از اشعار لطیف دلکشت

چند بیتی خوانده بود اندر کتاب

تا به سوی اصفهان دادی عنان

نصرة و اقبال و دولت در رکاب

از وصول مقدم میمون تو

شد سر آب آن کجا بودی سراب

چون شنیدم برمیان بستم کمر

از برای عزم آن عالیجناب

لیکن آن دولت میسر چون نشد

آمدم با طالع بد در عتاب

من ز جان خایب تو غایب از رهی

راست آمد معنی من غاب خاب

آری آری آفتاب از دیده ها

هم زنور خویش باشد در حجاب

اول این خدمت فرستادم که نیست

بی وسیلت شاه را دیدن صواب

زیره چون من کس سوی کرمان نبرد

هیچ عاقل کرده است این ارتکاب

ذرّه را گر خودنمائی می کند

شرم بادا با وجود آفتاب

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

این جهان خواب است، خواب، ای پور باب

شاد چون باشی بدین آشفته خواب؟

روشنی‌یْ چشم مرا خوش خوش ببرد

روشنیش، ای روشنائی‌یْ چشم باب

تاب و نور از روی من می‌برد ماه

[...]

وطواط

آفتاب از روی تو بر دست تاب

خود ازین رویست فخر آفتاب

در سحاب از جود تو آمد اثر

زان بود خیرات عالم در سحاب

زور و تاب خسروان سهم تو بود

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

من عجب دارم همی از شاعران

تا چرا گویند راد است آفتاب

گرد صحرا سال و مه گردد همی

تا کجا در یابد او یک قطره آب

برخورد آن آب و آنگه میدهد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جمال‌الدین عبدالرزاق
مولانا

هیچ می‌دانی چه می‌گوید رباب؟

ز اشک چشم و از جگرهای کباب

پوستی‌ام دور مانده من ز گوشت

چون ننالم در فراق و در عذاب

چوب هم گوید بُدم من شاخ سبز

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۲۵ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه