گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خواجوی کرمانی

اگر در جلوه می‌آری سمند باد جولان را

بفرما تا فرو روبم به مژگان خاک میدان را

مکن عیب تهی‌دستان که در بازار سرمستان

گدا باشد که بفروشد به جامی ملک سلطان را

چرا از کعبه برگردم که گر خاری بود در ره

برآرم آه و در یک دم بسوزانم مغیلان را

اگر همچون خضر خواهی که دایم زنده‌دل باشی

روان در پای جانان ریز اگر دستت دهد جان را

به فردوسم مکن دعوت که بی‌آن حور مه‌پیکر

کسی کو آدمی باشد نخواهد باغ رضوان را

به بوی لعل میگونش به ظلماتی در افتادم

که گر میرم ز استسقا نجویم آب حیوان را

چمن‌پیرا اگر چشمش بر آن سرو روان افتد

دگر بر چشمه ننشاند ز خجلت سرو بستان را

مگر باد سحرگاهی هواداری کند ورنی

نسیم یوسف مصری که آرد پیر کنعان را

چو مستان حرم خواجو جمال کعبه یاد آرد

ز آب چشم خون‌افشان کند دریا بیابان را

 
 
 
قطران تبریزی

چو بگشاید نگار من دو بادام و دو مرجان را

بدین نازان کند دل را بدان رنجان کند جان را

من و جانان به جان و دل فرو بستیم بازاری

که جانان دل مرا داده است من جان داده جانان را

چو نار کفته دارم دل بنار تفته آگنده

[...]

امیر معزی

چو عاشق شد دل و جانم رخ و زلفین جانان را

دل و جان را خطرنبود دل این را باد و جان آن‌را

من‌ از جانان دل و دین را به حیلت چون نگه دارم

که ایزد بر دل و جانم مسلط‌ کرد جانان را

نگارینی که چون بینی لب و دندان شیرینش

[...]

اثیر اخسیکتی

زهی سر بر خط فرمان تو افلاک و ارکان را

چوچابک دست معماری است لطفت عالم جان را

ز ابر طبع لولوء بخش و باد لطف تو بوده

بروز مفلسی بنشانده ی دریا و عمان را

تو کوه گوهری در ذات و من هرگز ندانستم

[...]

مولانا

رسید آن شه رسید آن شه بیارایید ایوان را

فروبرید ساعدها برای خوب کنعان را

چو آمد جان جان جان نشاید برد نام جان

به پیشش جان چه کار آید مگر از بهر قربان را

بدم بی‌عشق گمراهی درآمد عشق ناگاهی

[...]

امیرخسرو دهلوی

گه از می تلخ می‌کن آن دو لعل شکرافشان را

که تا هر کس به گستاخی نبیند آن گلستان را

کنم دعوی عشق یار و آنگه زو وفا جویم

زهی عشق ار به رشوت دوست خواهم داشتن آن را

بران تا زودتر زان شعله خاکستر شود جانم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه