گنجور

 
خواجوی کرمانی

نوبت زدند و مرغ سحر بانگ صبح گفت

مطرب بگوی نوبت عشاق در نهفت

دل را چو لاله از می گلگون شکفته دار

اکنون که لاله پرده برافکند و گل شکفت

خواهی که سرفراز شوی همچو زلف یار

در پای یارِ سرکشِ خورشیدچهر اُفت

هر کس که دید قامت آن سرو سیم‌تن

ای بس که خاک پای صنوبر به دیده رفت

از کوی او چگونه توانم که بگذرم

بلبل کسی نگفت که ترک چمن بگفت

شد مدتی که دیده اختر شمار من

یک شب ز عشق نرگس پر خواب او نخفت

ای آنکه چشم شوخ کماندار دلکشت

ما را به تیر غمزهٔ دل خون چکان بسفت

شامست گیسوی تو و تا صبح بسته عقد

طاقست ابروی تو و با ماه گشته جفت

خواجو به زیر جامه نهان چون کند سرشک

دریا شنیده‌ئی که به دامن توان نهفت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

خوش است زیر مغیلان به راه بادیه خفت

شب رحیل ولی ترک جان بباید گفت

ابن یمین

آن پیر پاک در صدف اینچنین بسفت

ذکر حدیث لعل ترا در دلش نهفت

هجر ترا کشید بهر کس سخن نگفت

گفتم که چیست حال منت تا ابد بگفت

صائب تبریزی

صبح شکوفه چون کف سیل بهار رفت

خوش موسمی ز کیسه لیل و نهار رفت

خون می چکد ز غنچه منقار بلبلان

زین نقد تازه کز گره روزگار رفت

آمد به موج لاله و گل بحر نوبهار

[...]

فیاض لاهیجی

آن لحظه گلبن غم آل نبی شکفت

آن شاه رو به جانب اولاد کرد و گفت

صفایی جندقی

سالوس مرز جی به سقر رفت و زین سفر

کفران کید وکینه کاوش به خاک خفت

شوب و شکوک و شرک و شقاق از بلاد رفت

رنگ ریا و ریب و نفاق از زمانه خفت

تا نخل خار بار وجودش به گل نشست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صفایی جندقی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه