نه چنان مست و خرابم ز دو چشم ساقی
که مرا با دگری هست خیالی باقی
مستی از هستی من جز سر مویی نگذاشت
وان قدر نیز نخواهم که بود ای ساقی
مست گشتیم و نخواهی تو که فانی گردیم
زان که در آرزوی عربدۀ عشاقی
هر کجا پرتو حسنیست ز رویت اثریست
آفتابی تو که منظور همه آفاقی
جان من از سر زلف تو نسیمی بشنید
عزم دارد که کند صحبت تن در باقی
خود نمایان اگر از عشق تو بویی یابند
پیش شاهان نفروشند دگر زراقی
حیف باشد که بخوانند غزلهای همام
پیش خامی که ندارد خبر از مشتاقی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از حال و هوای عشق و مستی سخن میگوید. او به ساقی میگوید که هرچند به شدت مست و خراب است، اما خاطراتی از عشق دیگری در دلش باقی نمانده است. او از این میگوید که بیخبری از عشق و مستی تنها او را رنج میدهد و نمیخواهد به مرگ عشق دچار شود. شاعر به زیباییهای معشوق اشاره میکند و میگوید که هر جا نشانی از زیبایی معشوق باشد، عالم روشن میشود. او همچنین به این نکته اشاره میکند که اگر کسی در عشق او بویی ببرد، نمیتواند آن را به سادگی در برابر دیگران فروخت. در نهایت، شاعر حسرت میخورد که اشعار عاشقانهاش توسط کسانی خوانده میشود که از عشق بیخبرند.
هوش مصنوعی: من آنقدر تحت تأثیر و مست نیستم که از نگاههای تو غافل شوم، زیرا هنوز در دل من یاد و خاطرهای از دیگری باقی مانده است.
هوش مصنوعی: مستی و عشق چنان وجود من را پر کرده که حتی یک مو از هستیام باقی نمانده است. اینقدر هم نخواهم که برای من برتری و مقام بیشتری باشد، ای ساقی.
هوش مصنوعی: ما در شوق و نشاطی هستیم و نمیخواهی که از بین برویم، چون در آرزوی شور و هیجان عاشقان هستیم.
هوش مصنوعی: هر جا نگاهی به زیباییهای تو باشد، نشانهای از نور و روشنی در آنجا دیده میشود. تو مانند آفتابی هستی که همه جا را در بر میگیرد و توجه همه انسانها را به خود جلب میکند.
هوش مصنوعی: جان من به خاطر زلف تو نسیمی را شنیده است که قصد دارد با جسم و تن بینهایت صحبت کند.
هوش مصنوعی: اگر عشق تو را بشناسند و نتایج خوبی از آن بگیرند، دیگر حاضر نیستند که زیبایی خود را به دیگران بفروشند.
هوش مصنوعی: دوست داشتنی است که غزلهای شاعر بزرگ شنیده نشود در حضور فردی نادان که از عشق و احساسات بیخبر است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به قلم راست نیاید صفت مشتاقی
سادَتی اِحْتَرقَ القَلْبُ مِنَ الاَشْواقِ
نشود دفتر درد دل مجروح تمام
لَوْ اَضافوا صُحُفَ الدَّهْرِ اِلی اَوْراقی
آرزوی دل خلقی تو به شیرین سخنی
[...]
تشنهام تا به کی آخر بده آبی ساقی
فی حشای أضطرمتُ نایرة إلا شواق
عمر باقی بر صاحبنظران دانی چیست
آنچ از بادهٔ دوشینه بمانَد باقی
عنت الورق علی قلقلة الاقداح
[...]
سالها گر بنویسم صفت مشتاقی
ماند از شوق تو صد ساله حکایت باقی
غایت ابرویش از دیده دلا حاضر باش
ترسمت بشکنی این شیشه که دور از طاقی
غمزهات هیچ فروداشت ز تیزی نکند
[...]
بکن آن باده رنگین به ایاغم ساقی
که بود نشئه او تا به قیامت باقی
مستی می چو خمار آرد و هشیاری و رنج
مست شو مست ولی از لب و لعل ساقی
باده ی نوش که فانی کندت در ساقی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.