گنجور

 
خواجوی کرمانی

نسیم زلف تو از نوبهار می شنوم

نشان روی تو از لاله زار می شنوم

ز چین زلف تو تاری مگر بدست صباست

کزو شمامه مشک تتار می شنوم

بهر دیار که دور از تو می کنم منزل

ندای عشق تو از آن دیار می شنوم

لطیفه ئی که خضر نقل کرد از آب حیات

از آن دو لعل لب آبدار می شنوم

حدیث این دل شوریده بین که موی بموی

از آن دو هندوی آشفته کار می شنوم

گلی بدست نمی آیدم برنگ نگار

ولی ز غالیه بوی نگار می شنوم

هنوز دعای منصور همچنان باقیست

چرا که لاف اناالحق ز دار می شنوم

اثر نماند ز فرهاد کوهکن لیکن

صدای ناله اش از کوهسار می شنوم

سرشک دیده ی خواجو که آب دجله ببرد

حکایتش ز لب جویبار می شنوم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode