گنجور

 
خواجوی کرمانی

خیز تا برگ صبوحی بچمن ساز کنیم

دیده ی مرغ صراحی بقدح باز کنیم

زاهدانرا بخروشیدن چنگ سحری

از صوامع بدر میکده آواز کنیم

باده از جام لب لعبت ساقی طلبیم

مستی از چشم خوش شاهد طنّاز کنیم

بلبلان چون سخن از شاخ صنوبر گویند

ما حدیث قد آن سرو سرافراز کنیم

چنگ در حلقه ی آن طره طرار زنیم

چشم در عشوه ی آن غمزه ی غماز کنیم

وقت آنست که در پای سهی سرو چمن

برفشانیم سر دست و سرانداز کنیم

کعبه ی روی دلارای پریرویان را

قبله ی مردمک چشم نظر باز کنیم

از لب روی فزا راح مروّج نوشیم

همچو عیسی پس از آن دعوی اعجاز کنیم

سایه ی شهپر سیمرغ چو بر ما افتاد

گرچه کبکیم چه اندیشه ی شهباز کنیم

در قفس چند توان بود بیا تا چو همای

پر بر آریم و برین پنجره پرواز کنیم

چون نواساز چمن نغمه سرا شد خواجو

خیز تا برگ صبوحی بچمن ساز کنیم