گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

بنامیزد چنان فرّخ لقایی

که گویی سایۀ پرّ همایی

چو بگشایی زبان لبها ببندی

چو در بندگی قبا گیتی گشایی

بشمشیر تو نصرت را تفاخر

ببازار تو معنی را روایی

کمربند دو پیگر بگسلانی

اگر با آسمان زور آزمایی

یکایک برکنی دندان پروین

اگر دندان کین بر چرخ سایی

جهانگیری اگر دعوی کنی تو

زبان خنجرت بدهد گوایی

چنان بر زرفشانی چیره دستی

که گر با دشمنان کوشش نمایی

حسودت در پناه روی چون زر

تواند یافت از دستت رهایی

نبود از روزگارم این توقّع

که تو با ما چنین فارغ درآیی

من از خدمت بکاهانیده و آنگاه

تو در لطف و تواضع می فزایی

بغیبت داده بی تشریف خادم

ز روی مردمیّ و خوب رایی

مرا در خانه از تشریف تو عید

من اندر روستا از بی نوایی

هم از بخت منست این ارنه هرگز

نباشد عید خود بی روستایی

نخواهم عذر تشریفت ، چرا؟ زانک

بحمدالله تو بیش از عذرمایی

که خورشید ارچه بر چرخ بلندست

بهر جایی رساند روشنایی

 
 
 
باباطاهر

سر راهت نشینم تا بیایی

در شادی به روی ما گشایی

شود روزی بروز مو نشینی

که تا وینی چه سخت بی‌وفائی

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
سوزنی سمرقندی

نصیر دین که چشم پادشائی

نبیند چون تو فرخ کدخدائی

جهان را کدخدائی جز تو نبود

چنان چون نیست جز یزدان خدائی

اگر گویم بهمت آسمانی

[...]

عطار

دلا در راه حق گیر آشنایی

اگر خواهی که یابی روشنایی

چو مست خنب وحدت گشتی ای دل

میندیش آن زمان تا خود کجایی

در افتادی به دریای حقیقت

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۸۲ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه