بجان آفرینی که نزدیک عملش
ز پیدا تفاوت ندارد نهانی
چو امرش ز صنع اقتضا کرد فطرت
بهم ممتزج گشت جسمیّ و جانی
همای خرد سایه گسترد بر سر
چو بفراشت این خانة استخوانی
بدین منظر دیده صنعش به قدرت
دو هندو نشاند از پی دیده بانی
که رد معرض کلک شکر زبانت
حرامست بر پسته شیرین زبانی
چو فکرت به معراج معنی خرامد
همه حورعین آورد ارمغانی
ز سنگی که بر وی نگارند شعرت
گشاده شود چشمۀ زندگانی
زهی رسم کلک تو گوهر نگاری
زهی شغل صیت تو گیتی ستانی
ز خطّ تو زلف بتان دلشکسته
ز کلک تو در غمزه ها ناتوانی
ز دریا دلی طبع تو هر زمانم
فرستد عقود گهر رایگانی
یکی قطعه دیدم ز انشای طبعت
چو گوهر که در مغز عنبر نشانی
ترو تازه همچون گل نو شکفته
خوش و نغز چون روزگار جوانی
چو طبع تو دروی فنون لطافت
چو ذات تو دروی هزاران معانی
بحطّی چو زنجیر مشکین مقیّد
ولیکن روان همچو آب از روانی
سخن ز آسمان بر زمین آمد اوّل
کنونش تو بر آسمان میرسانی
اگر در جواب تو تاخیر کردم
گه از ناتوانی و گاه از توانی
ز شرمت بدانگونه باریک گشتم
که از معنی خویش بازم ندانی
به تقصیر خود معترف بودم امّا
به نوعی دگر برده بودی کمانی
سبک چون فرستم بنزد تو شعری؟
که دور از تو ، نفزاید الّا گرانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به آفرینش و قدرت الهی اشاره میکند و تفاوت بین جسم و جان را در عمل الهی میبیند. او به عظمت خرد و قدرت معنوی اشاره میکند و از زیبایی و لطافت کلامش میگوید. شاعر از عشق و زیباییها سخن میگوید و نتوانی خود را در بیان احساساتش ابراز میکند. در نهایت، او نسبت به احساسات عاشقانهاش و تاثیر آن بر کلام و شعرش تأمل میکند و از دشواری ارسال شعر به معشوقش میگوید.
هوش مصنوعی: باید بدانیم که خداوند به اعمال ما خیلی نزدیک است و هیچ تفاوتی میان ظاهر و باطن وجود ندارد. اعمال ما حتی اگر در خفا باشند، برای او مشخص و واضح هستند.
هوش مصنوعی: زمانی که ارادهی خداوند بر آفرینش قرار گرفت، روح و جسم به طرز شگفتانگیزی با هم ترکیب شدند.
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کشیده شده که اندیشه و خرد مانند همانند پرندهای بزرگ بر سر انسان سایهافکنده است، و زمانی که این سایه گسترانده میشود، محتوای سخت و استخوانی زندگی را در بر میگیرد. به نوعی به اهمیت خرد و دانش در زندگی اشاره دارد که میتواند زندگی را تحت تاثیر قرار دهد.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که در این نما و چشمانداز، نگاه هنرمندانه او با قدرتی همچون دو هندو، به تماشای زیباییها نشسته است.
هوش مصنوعی: زبان تو مانند قلمی شیرین است و حرف زدنت قابل تحسین، اما نبایست به این سادگیها به آن تکیه کنی و نباید از آن سوءاستفاده کنی.
هوش مصنوعی: وقتی که اندیشه به اوج معناها برسد، همه مخلوقات زیبا و نعمتهای بهشتی به عنوان هدیهای به همراه میآورد.
هوش مصنوعی: اگر روی سنگی شعری بنویسند، چشمهی حیات و زندگی باز میشود.
هوش مصنوعی: ای دارای هنر، تو همچون گوهر نایاب هستی که زیباییات به همه جا میتابد. شغل و حرفهات بهقدری با ارزش است که نامت در سراسر جهان شناخته شده و خواسته میشود.
هوش مصنوعی: از نوشتههای تو و زیبایی موهای محبوبان، دل من شکست و در چشمانت بینهایت زیبایی را حس میکنم.
هوش مصنوعی: هر لحظه دلم از دریا به تو احساسات و زیباییهای با ارزشی میفرستد که بیدریغ و بدون هیچ هزینهای است.
هوش مصنوعی: یک تکه از نوشتههای ذاتیات را دیدم که مانند جوهری در دل عطر عنبر میدرخشد.
هوش مصنوعی: تو زیبا و شاداب هستی مانند یک گل تازه شکفته و دلانگیز مانند روزهای جوانی.
هوش مصنوعی: اگر نگاهی به طبیعت و خصلتهای تو بیندازیم، متوجه خواهیم شد که مانند ذاتی که از خود داری، در واقع، دارای معانی و ظرافتهای بسیاری هستی.
هوش مصنوعی: چون زنجیری که به دستانم بسته شده، محدودم کرده است، اما در درونم آزادی دارم و مانند آب، جاری و رها هستم.
هوش مصنوعی: سخن از آسمان به زمین آمد و حالا تو آن را به آسمان میرسانی.
هوش مصنوعی: اگر در پاسخ به تو دیر کردهام، گاهی به خاطر ناتوانیام و گاهی به خاطر این است که میتوانم تأخیر کنم.
هوش مصنوعی: از شرم تو به قدری ضعیف و نازک شدهام که حتی خودم دیگر معنای وجودم را نمیفهمم.
هوش مصنوعی: من به خطای خود اعتراف کرده بودم، اما تو به نوعی دیگر مرا تحت کنترل خود درآورده بودی.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم شعری به سوی تو ارسال کنم در حالی که دوری تو فقط بر بار سنگینی دلم میافزاید؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کسی را چو من دوستگان می چه باید؟
که دل شاد دارد بهر دوستگانی
نه جز عیب چیزیست کان تو نداری
نه جز غیب چیزیست کان تو ندانی
ز دو چیز گیرند مر مملکت را
یکی پرنیانی یکی زعفرانی
یکی زر نام ملک بر نبشته
دگر آهن آب دادهٔ یمانی
که را بویهٔ وصلت ملک خیزد
[...]
از او بوی دزدیده کافور و عنبر
وز او گونه برده عقیق یمانی
بماند گل سرخ همواره تازه
اگر قطره ای زو به گل بر چکانی
عقیقی شرابی که در آبگینه
[...]
شه مشرق و شاه زابلستانی
خداوند اقران و صاحبقرانی
بدولت یمینی بملت امینی
مر این هر دو را اصل یمن و امانی
تو محمود نامی و محمود کاری
[...]
یکی گوهری چون گل بوستانی
نه زر وبه دیدار چون زرکانی
به کوه اندرون مانده دیرگاهی
به سنگ اندرون زاده باستانی
گهی لعل چون باده ارغوانی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.