گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

صدر آزادگان و خواجۀ دهر

که از وجان مردمی شادست

بر سرکان ز وجود او خاکست

در کف بحر با کفش با دست

پیش دستش چو سرو برپایست

اندرین عهد هر که آزادست

ای جوان دولتی که همتایت

مادر روزگار کم زادست

عالم مردمیّ و کشور جود

از دل و همّت تو آبادست

دارم از تو یکی سوال کزو

بر دل من هزار بیدادست

خاطری سخت بلعجب دارم

که از و جان من بفردیادست

نان که دی خورده ام ندارم یاد

که بنزد منش که بنهادست

باز مرسوم جبّه و دستار

که مرا صدر محترم دادست

پنج شش سال رفت از آن تاریخ

این زمانم هنوز بریادست

نیک سرگشته ام در این معنی

هیچ دانی که از چه افتادست؟

بگشا مشکلم که مشکل من

جز که طبع کریم نگشادست

 
 
 
مسعود سعد سلمان

زینت باغ ماه خرداد است

گر به باده گرایی از دادست

بت نو شاد گشت گلبن و باغ

گویی از حسن و زیب نو شادست

بلبلان را که خطبه خوان شده اند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
انوری

از خواص سخای مجد کرم

که همه دین و دانش و دادست

آنکه گردون در انتظام امور

تا که شاگرد اوست استادست

آنکه تا بنده می‌خرد جودش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
جمال‌الدین عبدالرزاق

بخدائی که هر که بنده اوست

در دو عالم حقیقت آزادست

کاصفهان بی حضور مخدومان

اصفهان نیست وحشت آبادست

نظامی

آنچه ما را فریضه افتادست

ظلم را ظلم و داد را داد‌ست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه