سحرگهان که صبا نافۀ ختن بیزد
زمانه عنبر و کافور بر هم آمیزد
بگسترند عروسان باغ دامن خویش
چو ابر برسرشان ز استین گهر ریزد
خیال دوست چو در چشم خفتگان بزند
ز خواب مردمک دیده را بر انگیزد
ببوی آنکه مگر پی برد بخاک درش
دلم چو بوی بباد هوا درآویزد
کسی که آفت هستیّ خویش بشناسد
بپای مستی از گوی عقل بگریزد
هوای طبع تو سر پوش آتش شوقست
چو باد حرص تو بنشست شوق برخیزد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر توصیفی زیبا از صبحگاه و عاشقانههای آن است. شاعر به لذتهای طبیعی و احساسی اشاره میکند که در زمان صبح و با بیداری دلها به وجود میآید. با عنبر و کافور، عطر و بوی خوشی را توصیف میکند که در هوا میپیچد. همچنین، از عشق و خیال دوست سخن میگوید که در دل و چشمان عاشقان بیدار میشود. در نهایت، شاعر به شوق و حرص اشاره میکند که همچون آتش در دل میسوزد و نمایانگر تمایل و احساسات عمیق انسانی است.
هوش مصنوعی: در صبح زود، وقتی بادی ملایم عطر خوش ختن را پخش میکند، زمان به گونهای دلپذیر رایحههای عطر و خوشبوکنندهها را ترکیب میکند.
هوش مصنوعی: عروسان در باغ، دامنهای خود را گسترش میدهند، مانند ابر که بر سرشان سایه میافکند و جواهرات از آستینشان فرو میریزد.
هوش مصنوعی: وقتی که خیال دوست در ذهن خوابآلودان نفوذ کند، این تصور میتواند چشمها را از خواب بیدار کند و توجهها را جلب نماید.
هوش مصنوعی: بوی آن شخص را استشمام میکنم که شاید دل من، همچون بوی نسیم، جذب خاک در خانهاش شود.
هوش مصنوعی: کسی که به خطرات و مشکلات وجود خود آگاه باشد، در وضعیت خوشی و نشئگی باید از فهم عقلانی دوری کند.
هوش مصنوعی: حال و هوای وجود تو مانند پوششی بر آتش اشتیاق است؛ وقتی خواستههای تو آرام میگیرند، اشتیاق دوباره برمیخیزد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه رنگهاست که آن شوخ دیده نامیزد
که تا مگر دلم از صحبتش بپرهیزد
گهی ز طیره گری نکتهای دراندازد
گهی به بلعجبی فتنهای برانگیزد
به هیچ وقت به بازی کرشمهای نکند
[...]
ز طبع پاک قوامی حدیث خوش خیزد
از این بود که ز هر ناخوشی بپرهیزد
اگرچه جنس نباشد گریزد از ناجنس
چو عندلیب که با عنکبوت نامیزد
خدایگانا دانی که تیغ اندیشه
[...]
چنین که غمزهٔ تو خون خلق میریزد
عجب نباشد اگر رستخیز انگیزد
فتور غمزهٔ تو صدهزار صف بشکست
که در میانه یکی گرد برنمیخیزد
ز چشم جادوی مردافگن شبه رنگت
[...]
کسی که هم چو من از پیش یار بگریزد
سزا همین بودش کز دو دیده خون ریزد
غبارناکم از او ور نه بیم دشمن نیست
که مبتلای حبیب از بلا نپرهیزد
ضرورت است گرفتار عشق را که جفا
[...]
چو میل او کنم، از من به عشوه بگریزد
دگر چو روی به پیچم به من در آویزد
اگر برابرش آیم به خشم برگردد
وگر برش بنشینم به طیره برخیزد
به رغم من برود هر زمان، که در نظرم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.