کسی که هم چو من از پیش یار بگریزد
سزا همین بودش کز دو دیده خون ریزد
غبارناکم از او ور نه بیم دشمن نیست
که مبتلای حبیب از بلا نپرهیزد
ضرورت است گرفتار عشق را که جفا
به اختیار تحمل کند نه بستیزد
نه ممکن است خلاصی به هیچ وجه آن را که
به دام زلف کمند افکنی در آویزد
کسی که ذوق مقامات عشق یابد باز
محال باشد اگر باهوس در آمیزد
محبّ صادق اگر خاک می شود ایام
ز کوی دوست به طوفانش برنینگیزد
غلام همت آنم که در وفای کسی
فرو نشیند و از نام و ننگ برخیزد
علم به کوی خرابات میزنند زین پس
نزاریی که دم از عالم صفا میزد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به معضل عشق و وفاداری میپردازد. او میگوید کسی که از محبوب خود فرار کند، سزاوار گریه و رنج است. او احساس میکند عشق، حتی با بروز مشکلات و سختیها، امری ضروری است و باید با جفا و دردهای آن کنار بیاید. شاعر به این نکته اشاره میکند که هیچ کس نمیتواند از چنگال عشق فرار کند، بخصوص اگر در دام زیبایی معشوق بیفتد. همچنین، او بر این باور است که محب واقعی هرگز نباید از عشق و وفاداری خود دست بردارد، حتی اگر به زحمت بیفتد. نزاری، شاعر، در نهایت بر این مسئله تأکید میکند که عشق و حقیقت در کوی دوست باید جستجو شود و از دنیا و زرق و برق آن چشم پوشیده شود.
هوش مصنوعی: کسی که مانند من از محبوب خود فرار کند، سزاوار همین است که از چشمانش اشک بریزد.
هوش مصنوعی: غبارآلودی من ناشی از اوست وگرنه از دشمن نمیترسم، زیرا دوست هرگز از مشکلات و سختیها دوری نمیکند.
هوش مصنوعی: شخصی که در کار عشق به مشکل خورده، ناچار است که بیصبر و عصبانیت، رنجها و ناملایمات را بپذیرد و با آنها کنار بیاید، نه اینکه به آنها اعتراض کند یا با آنها مبارزه کند.
هوش مصنوعی: هیچ راهی برای نجات وجود ندارد برای کسی که در دام زلف محبوب گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: کسی که از زیباییهای عشق لذت میبرد، دیگر نمیتواند با هوس و خواستههای سطحی خود ترکیب شود.
هوش مصنوعی: عشق واقعی و صادقانه اگر به خاک و بیاهمیتی تبدیل شود، باران و طوفانی که از کوی محبوب و دوستش میگذرد، او را برنمیانگیزد و از آرامش خارج نمیکند.
هوش مصنوعی: من کسی هستم که به خاطر وفاداری به دیگران، از مسائل بزرگ و کوچک دنیا دل نمیکَنم و به دنبال نام و ننگ نیستم.
هوش مصنوعی: از این به بعد، دیگر کسی که به مقام علم و دانایی مینازد، در کوی خراباتیها جایی ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه رنگهاست که آن شوخ دیده نامیزد
که تا مگر دلم از صحبتش بپرهیزد
گهی ز طیره گری نکتهای دراندازد
گهی به بلعجبی فتنهای برانگیزد
به هیچ وقت به بازی کرشمهای نکند
[...]
ز طبع پاک قوامی حدیث خوش خیزد
از این بود که ز هر ناخوشی بپرهیزد
اگرچه جنس نباشد گریزد از ناجنس
چو عندلیب که با عنکبوت نامیزد
خدایگانا دانی که تیغ اندیشه
[...]
سحرگهان که صبا نافۀ ختن بیزد
زمانه عنبر و کافور بر هم آمیزد
بگسترند عروسان باغ دامن خویش
چو ابر برسرشان ز استین گهر ریزد
خیال دوست چو در چشم خفتگان بزند
[...]
چنین که غمزهٔ تو خون خلق میریزد
عجب نباشد اگر رستخیز انگیزد
فتور غمزهٔ تو صدهزار صف بشکست
که در میانه یکی گرد برنمیخیزد
ز چشم جادوی مردافگن شبه رنگت
[...]
چو میل او کنم، از من به عشوه بگریزد
دگر چو روی به پیچم به من در آویزد
اگر برابرش آیم به خشم برگردد
وگر برش بنشینم به طیره برخیزد
به رغم من برود هر زمان، که در نظرم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.