گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

چنان خوب رویی بدان دلربایی

دریغت نیاید بهر کس نمایی؟

مرا مصلحت نیست، لیکن همان به

که در پرده باشی و بیرون نیایی

نه پیدا توانمت دیدن نه پنهان

بلایی دلم را، بلایی، بلایی

وفا را بعهد تو دشمن گرفتم

چو دیدم ترا فتنه بر بی وفایی

من آنروز از خویش بیگانه کشتم

که افتاد با تو مرا آشنایی

اگر نه امید وصال تو بودی

ز دیده برون کردمی روشنایی

نباشد ترا هیچ غم بی دل من

کسی دید خود عید بی روستایی؟

من و می از این پس که در دور حسنت

نیاید ز دلهای ما پارسایی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فرخی سیستانی

دل من همی داد گفتی گوایی

که باشد مرا روزی ازتو جدایی

بلی هر چه خواهد رسیدن به مردم

بر آن دل دهد هر زمانی گوایی

من این روز را داشتم چشم وزین غم

[...]

منوچهری

نوای تو ای خوب ترک نوآیین

درآورد در کار من بینوایی

رهی گوی خوش، ورنه بر راهوی زن

که هرگز مبادم ز عقشت رهایی

ز وصفت رسیده‌ست شاعر به شعری

[...]

قطران تبریزی

دلا تا تو اندر هوان و هوائی

نه جفت زمینی نه جفت هوائی

بلا از تو بیند همیشه تن من

بلائی تو یا بر بلا مبتلائی

چرا مهر دستان زنی برگزیدی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

نوا گوی بلبل که بس خوش نوایی

مبادا تو را زین نوا بینوایی

نواهای مرغان دو سه نوع باشد

تو هر دم زنی با نوایی نوایی

گر از عشق گویا شدستی تو چون من

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
قوامی رازی

نماند است در چشم من روشنائی

که افتاد با پیریم آشنائی

ز پیری چرا گشت تاریک چشمم

اگر آشنائی بود روشنائی

بهار جوانی فرو ریزد از هم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه