بزرگوارا! صدرا ! مرا چنان باید
که خاک پای تو بر اوج چرخ بفزاید
مرا خوشست که خاک درت که افسرماست
ببوسۀ لب خورشید و مه بیالاید
اگر نخواهد رای تو ، نیز نتواند
که دست شام بگل آفتاب انداید
خجسته نعل سمندت بصیقلی ماند
که وصمت کلف از روی ماه بزاید
خطاست ، نعل چه باشد، بابرویی ماند
که جبهۀ فلک از زیب آن بیاراید
عجب مدار که زرّین زبان شود چون شمع
کسی که دست ترا گاه جود بستاید
بصدهزار زبان آتش ارچه گوید من
چو طبع تیز توام، دان که ژاژ می خاید
که این بقطرۀ آبی بمیرد و هردم
هزار چشمۀ حیوان از آن برون آید
دهای تو بسر انگشت رای دوراندیش
گره گره زسر وی گوزن بگشاید
بهرکه بازخورد تفّ کینۀ تو چو شمع
وجود خویشتن از دیدگان بپالاید
بنوش داروی لطف تو بار یابد جان
کسی که او را افعّی فقر بگزاید
چو شاخ بید خلاف تو جمله تن تیغست
که تا چو سرو سردشمنت بپیراید
اگر اجازت یابد زحضرت عالی
رهی یکی طرف از حال خویش بنماید
حقوق خدمت و آنچ از نظایر اینست
که شرح قاعدۀ آن زبان بفرساید
شروع می نکنم اندر آن که تا لطفت
نگویدم که فلانی دراز می لاید
عجب بمانده ام از بخت خود که مولانا
ز روی لطف تفقّد شبی نفرماید
فلان کجا شد آخر؟ چه می خورد ؟ چونست؟
چرا بحضرت ما بیشتر نمی آید؟
سه سال در غم دل یار غار ما بودست
کنون بدولت ما چندگه برآساید
چو خاصگان اگرش تربیت نفرمایم
زعامیانش باری تمیز می باید
خود آن مگیر که بعد از سوابق خدمت
زصد هزار توقّع یکیم برناید
کسی بخدمت تو در سفر چنان نزدیک
چنین زحضرت تو دور در حضر شاید
پیاده یی که کند خدمت شه شطرنج
چو هفت منزل در خدمتش بپیماید
چو باز گردد دستور خاص شاه بود
چنانکه پهلو باپهلویش همی ساید
تو شاه عرصۀ فضلی من آن پیاده که او
بجز بخدمت تو هیچ سوی نگراید
از آن سپس که پیمود با تو هفت اقلیم
روا بود که کنون هم پیاده می آید؟
زحسن عهد تو نومید نیستم کآخر
چو حال بنده بداند برو ببخشاید
قرین مدّت عمر تو باد تا به ابد
هرآن نفس که زمانه زصبح برباید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به ستایش و محبت نسبت به یک بزرگوار (شخصی با مقام و احترام بالا) میپردازد. شاعر خود را در جایگاهی بسیار فروتن میبیند و میگوید که خاک پای آن بزرگوار بر اوج آسمان قرار میگیرد. او به زیبایی شخص و عظمت وجودش اشاره کرده و احساس خوشنودیاش را از محبت و لطف او ابراز میکند. شاعر همچنین به تأثیر مثبت آن بزرگوار بر زندگی و روحیه دیگران اشاره دارد و میگوید که وجود او مانند دارویی برای درمان دردها و مشکلات است. در نهایت، شاعر از امید به بخشش آن بزرگوار و دوام دوستی و ارتباطشان در آینده سخن میگوید.
هوش مصنوعی: ای بزرگوار! ای صدرا! من باید به گونهای باشم که خاک پای تو به بلندای آسمانها افزوده شود.
هوش مصنوعی: من خوشحال میشوم که خاک درگاه تو، که مانند تاجی بر سر ماست، با بوسهای از لب خورشید و ماه آراسته شود.
هوش مصنوعی: اگر او خواستار نظر تو نباشد، حتی نخواهد توانست که به رزهای صبحگاهی نور برساند.
هوش مصنوعی: نعل خوشبوی اسب تو همچون درخشش صیقلی است که زیباییاش از چهره ماه سر بر میآورد.
هوش مصنوعی: این شعر میگوید که زیبایی و شکوه ظاهری فراتر از هر چیزی است و نمیتوان آن را با چیزی که در ظاهر به چشم میآید مقایسه کرد. زیبایی برخی افراد به قدری چشمگیر است که میتواند حتی آسمان را تحت تأثیر قرار دهد و آن را زیباتر کند. در واقع، زیبایی حقیقی غیرقابل اندازهگیری است و به طور خاص به ویژه در افراد خاصی بروز میکند.
هوش مصنوعی: ناباوری نداشته باش که زبان طلا مانند شمع میدرخشد، زیرا کسی که دستی به کمک تو دارد، همواره فضیلت و بخشندگی تو را ستایش میکند.
هوش مصنوعی: اگر آتش با صد هزار زبان هم بگوید که من مانند طبیعت تند تو هستم، بدان که فقط در حال سخنسرایی است و حرفش بیاساس است.
هوش مصنوعی: این قطرهی آب از بین میرود و در هر لحظه هزاران چشمهی زندگی از آن به وجود میآید.
هوش مصنوعی: اگر به مهارت و دوراندیشی شما نگاهی بیندازیم، میتوانیم بگوییم که مشکلات و مسایل پیچیده را با تدبیر و فکر میتوان برطرف کرد. حتی یک گام کوچک و حسابشده میتواند راهگشای بسیاری از دشواریها باشد.
هوش مصنوعی: برای کسی که از کینهات انتقام بگیرد، مانند شمعی خواهد بود که از چشمانش نور وجودش را میزداید.
هوش مصنوعی: آنگاه که شخصی درگیر فقر و سختی میشود، تنها با نوشیدن لطف و محبت تو میتواند جانش تازه شود و به آرامش برسد.
هوش مصنوعی: مانند شاخه بید، هر چیزی که برخلاف تو باشد، همگی مانند تیغ و زخم هستند. اما وقتی که سرو سردسمنت در خزان بپیچد و پریشان شود، دیگر بر آن تأثیر نخواهد گذاشت.
هوش مصنوعی: اگر اجازه بگیرد از شما، میخواهد که یک گوشهای از حال و وضعیت خود را نشان بدهد.
هوش مصنوعی: این جمله به ما یادآوری میکند که حقوق و خدمات یکدیگر را باید به درستی و با دقت توصیف و تبیین کنیم تا تمام ابعاد و جزئیات آن روشن شود. به عبارت دیگر، اگر بخواهیم قوانین و اصول مربوط به یک موضوع خاص را توضیح دهیم، باید به اندازه کافی در مورد آن تحقیق و بررسی کنیم تا نکات کلیدی و ظریف آن از دست نرود.
هوش مصنوعی: من نمیخواهم شروع کنم به صحبت کردن در مورد اینکه آیا تو لطف میکنی یا نه، زیرا نمیخواهم بگویم که فلانی بسیار معطل میکند.
هوش مصنوعی: من از سرنوشت خود شگفتزدهام که مولانا به خاطر لطف و محبتش در شب، برایم سخن نمیگوید.
هوش مصنوعی: فلانی کجاست؟ چه کار میکند؟ چرا بیشتر به دیدن ما نمیآید؟
هوش مصنوعی: سه سال در غم و اندوه یار خود به سر بردیم، حالا که خوشبختی به ما روی آورده، چند بار باید شاد شویم؟
هوش مصنوعی: اگر من به تربیت کسانی که در مقامهای خاص قرار دارند نپردازم، باید بپذیرم که در آینده ویژگیهای بارز و تمایز آنها را با دقتی جدی مورد بررسی قرار دهم.
هوش مصنوعی: به دستاوردهای گذشته خود هیچ گونه انتظاری نداشته باش، زیرا از آنچه که پیشتر انجام دادهای، نمیتوان انتظار زیادی داشت.
هوش مصنوعی: کسی که در سفر به تو نزدیک است، ممکن است در حضور تو دور از تو باشد.
هوش مصنوعی: پیادهای که برای خدمت به پادشاه میکوشد، مانند شطرنجی است که در هفت مرحله، مسیر خدمت را میپیماید.
هوش مصنوعی: زمانی که دستور ویژه شاه برگشت، بهگونهای خواهد بود که دو طرف با هم تماس خواهند داشت.
هوش مصنوعی: تو در میدان فضیلت، مانند پادشاهی هستی، و من مثل یک سرباز هستم که جز به خدمت تو توجهی ندارم و به هیچ سمت دیگری نگاه نمیکنم.
هوش مصنوعی: پس از اینکه او با تو هفت سرزمین را طی کرد، آیا این درست است که اکنون همچنان به صورت پیاده میآید؟
هوش مصنوعی: از زیبایی و خوبی عهد و پیمانت ناامید نیستم، زیرا در آخر کار، اگر حال من را بداند، حتماً مرا میبخشد.
هوش مصنوعی: به همراه طول عمر تو باشد تا همیشه، هر نفس که زمان از صبح میگیرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خوش آید او را چون من به ناخوشی باشم
مرا که خوشی او بود ناخوشی، شاید
مرا چو گریان بیند بخندد از شادی
مرا چو کاسته بیند کرشمه بفزاید
دلم ز اندوه بی حد همی نیاساید
تنم ز رنج فراوان همی بفرساید
بخار حسرت چون بر شود ز دل به سرم
ز دیدگانم باران غم فرود آید
ز بس غمان که بدیدم چنان شدم که مرا
[...]
زهی سزای محامد محمد بن خطیب
که خطبهها همی از نام تو بیاراید
چنان ثنای تو در طبعها سرشت که مرغ
ز شاخسار همی بیثبات نسراید
ز دور نه فلک و چار طبع و هفت اختر
[...]
بهار باز جهان را همی بیاراید
جمال چهرهٔ بستان همی بیفزاید
بسان جلوه گران گوش و گردن گیتی
بگونه گونه جواهر همی بیاراید
سحاب روی شکوفه همی بیفروزد
[...]
خدای کار چو بر بندهای فرو بندد
به هرچه دست زند رنج دل بیفزاید
وگر به طبع شود زود نزد همچو خودی
ز بهر چیزی خوار و نژند باز آید
چو اعتقاد کند کز کسش نباید چیز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.