مرا ز خواب برانگیخت دوش وقت سحر
نسیم باد صبا چون زگلستان بوزید
بگوش جانم در گفت مژده کین ساعت
یکی مسافر فرخنده پی زغیب رسید
برآسمان بزرگی هلالی از نو تافت
ببوستان معالی گلی ز نو شکفید
دهان او فلک از آفتاب پر زر کرد
بدین بشارت خوش صبح چون زبان بکشید
نثار مقدم او را سپهر از انجم
بریخت حالی قرّابه های مروارید
بدانکه تا نرسد چشم زخمش از اختر
بخواند فاتحه یی صبح و بر جهان بدهید
سپهر مدخنه آسا بر آتش خورشید
چو دخنه سوخت هر آن دانۀ ستاره که دید
عجب شبی ! به دو خورشید گشته آبستن
که هر دو در نفس صبح آمدند پدید
بشب، ولادت او اتّفاق از آن افتاد
که هم زغیب سوی مطرح سیاه چمید
شب سیاه بلالایگیّ او برخاست
چو در کنارش آرد خوش دروخندید
درست مغربی خور نهاد بر رویش
سپهرچونکه بدین ماه پاره درنگردید
دویت و کاغذ ترتیب کرد از شب و صبح
دبیر چرخ بدان تا نویسدش تعویذ
صبا که منهی اخبار روح پرور اوست
برای انها این حال سوی باغ دوید
گل ارچه مفلس و بی برگ بود هم در حال
قبای لعل و کلاه زمرّدش بخشید
چو آفتاب تباشیر غرّه اش را دید
ز رشک قرطۀ کحلّی خویشتن بدرید
ز نور آن گهر شب چراغ روز افروز
شب سیاه سلب دامن از جهان درچید
پی قماط وار دست دایۀ تقدیر
زاطلس شفق چرخ جامه ها ببرید
برای ساعد دست مبارکش گردون
زخطّ ابیض واسود کلاوه یی بتنید
فلک زصبحتش پستان شیر پیش آورد
بدایگانی پنداشت کوبخواست مزید
زهی خرف که فلک بو او نمی دانست
کزین نژاد کسی شیر سفلگان نمکید
بیاد شادی فرخنده طالع سعدش
چو زهره مشتری اندر کشید جام نبید
فضای چرخ پر آواز خیر مقدم گشت
چو گوش گیتی شرح قدوم او بشنید
ودیعه که زابر کرم صدف میداشت
بروزگار گهر گشت و دوش ازو بچکید
خدایگان شریعت که نیز نپسندد
براق همّتش از سبزه زار گردون خوید
زهی که خنجر سر تیز باهمه حدّت
زهیبت تو نیارد بدست در بچخید
بعهد عدل تو رمح ارتطاولی کردست
بتنگنای دل خصم در چو مار خزید
چو خامه با سر ببریده هم تواند زیست
زفیض طبع تو هرکس که شربتی بچشید
بیاد قهر تو زهرش فرا دهان آمد
زبان مار از این روی در دهان بکفید
هم احتشام تو در کوزۀ فقاعش کرد
مخالفی که چو سیماب بر تو می بطپید
نگرکه دوستیت را بها چه باشد خود
چو دشمنیّ ترا دشمنت بجای بخرید
نمانده است فلک را بر اهل معنی دست
ز رشک قدر تو از بس که پشت دست گزید
زبان از آن ننهند در مخالفت خنجر
که پاک گوهر پرهیزد از زبان پلید
زمالش ستم انصاف هیچ باقی نیست
که داد عدل تو ترتیب او چنانکه سزید
که دست بوس تو چون خاتم تو اندر یافت ؟
که نه ز بار زر و لعل قامتش بخمید
گشاده گردد بند طلسم اسکندر
گر اهتمام تو دندان نمایدش چو کلید
سپهر قد را! اندر ادای مدحت تو
رهیت خامشی از عجز و اضطرار گزید
گرفتم آنکه بهفتم فلک رسید سخن
بر آستان جلال تو ، کار هست رسید
سخن زشوق ثنای تو گرچه صد پر شد
هنوز می نتواند برآن مقام پرید
نه زیر دست من آمد سخن ، پس او که بود؟
که پای قدر رفیع تو بایدش بوسید
بزدی تو شاد، که چشم بدان زبد چشمی
زحضرت تو بدین مسند سیه برمید
گشاده بود یکی مهره بر بساط جلال
وزین سبب دل خلقی همی نیارامید
کنون که گشت قوی پشت ازین دگر هم پشت
زمانه دست تصرّف زهردو بازکشید
اگرچه قافیه لحنست از برای دعا
بگفت خواهم بیتی بذوق نیک لذیذ
همیش سایۀ این آفتاب ملّت و دین
بدین دو پیکر پاینده باد تا جاوید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از لحظهای یاد میکند که در سحرگاه از خواب بیدار شده و نسیم خوشبویی به او نوید میدهد که مسافری خوشبخت از عالم غیب به زمین آمده است. شاعر توصیف میکند که چگونه آسمان با آمدن این مسافر زیبا و روشن میشود و گلها در باغ شکوفا میگردند. او به وصف زیباییهای این کودکی میپردازد که چون خورشیدی درخشان است و به زندگی و امید نوید میدهد. بشارتهای سپهر به خاطر این ولادت خوشنودی را به ارمغان میآورد و همه عالم شادی میکند.
شاعر به زیباییهای کودک و محبوبیت او در میان مردم اشاره میکند و میگوید که چگونه فلک و طبیعت به خاطر وجود او شادابتر میشوند. همچنین به صفات نیکو و قدرت او اشاره میکند و میگوید که این شخصیت خاص، تقدیر را تحت تأثیر قرار میدهد. همچنین، شاعر به عواقب خوب و خوشتقدیری که با وجود او در آینده خواهد آمد، اشاره میکند و در نهایت، این شعر را با آرزوی برکت و جاودانگی بر این ملت و دین به پایان میبرد.
هوش مصنوعی: دیشب در زمان سحر، نسیم ملایم بادی مرا از خواب بیدار کرد، زمانی که به سمت گلستان وزید.
هوش مصنوعی: به گوش جانم بشنو که مژدهای در راه است؛ این لحظه، مسافری خوشبخت و باخبر از عالم غیب به ما نزدیک شده است.
هوش مصنوعی: در آسمان بزرگی، هلالی جدیدی تابید و در باغی دلانگیز، گلی تازه شکفت.
هوش مصنوعی: دهان او مانند آسمان زرین شده و به خاطر این خوشخبر صبح، وقتی که زبان به سخن میآورد، درخشان میشود.
هوش مصنوعی: به خاطر قدمهای او، آسمان ستارههایش را نثارش کرد و اکنون گویی جواهرات مرواید بر زمین ریخته شدهاند.
هوش مصنوعی: بدان که تا زمانی که چشمش به زخمشان نیفتد، هیچ نشانهای از شکست نمیتواند ببیند و صبحگاهان، با آرزوی آغاز دوبارهای بر دنیای پیرامونش تاثیر خواهد گذاشت.
هوش مصنوعی: آسمان مانند بخار یا دود، در اثر حرارت خورشید، تمامی دانههای ستاره را که وجود داشت، سوزانده و محو کرده است.
هوش مصنوعی: چه شبی شگفتانگیزی! دو خورشید در دل شب در حال ظهور هستند و هر دو در نفس صبح خود را نشان دادند.
هوش مصنوعی: در شب تولد او، اتفاقی افتاد که از دنیای غیب به سمت یک چهره تاریک و مشهور حرکت کرد.
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، او با لختی خواب بیدار شد و هنگامی که کنار او کسی آمد، دلش شاد شد و لبخند زد.
هوش مصنوعی: درست در مغرب، خورشید بر روی آسمان قرار گرفت، همانطور که وقتی به این ماه کامل نگاه میکنیم، به دور نمیچرخد.
هوش مصنوعی: کاغذ و قلم را در دست گرفت و از شب و صبح تنظیم کرد تا چیزی بنویسد که مانند تعویذی باشد.
هوش مصنوعی: نسیم که پیامآور اخبار دلانگیز اوست، به سوی باغ رفت و این حال را برای آنان نقل کرد.
هوش مصنوعی: هرچند گل بیپول و بدون برگ است، اما باز هم بر تنش لباس سرخ و کلاهی از زمرد دارد.
هوش مصنوعی: هنگامی که آفتاب تابناک زیبایی چشمانش را دید، از حسادت به غنچهٔ آرایشی خود، غنچه را پاره کرد.
هوش مصنوعی: از تابش آن مروارید، روشنی روز فراهم میشود و شب تاریک به واسطه آن روشن میشود و دامن دنیا را از آن میچینند.
هوش مصنوعی: دست سرنوشت بهگونهای ناگهانی و غیرمنتظره، به مانند قماط (پوشش) آسمان، پردهای از رنگهای قرمز افق را بهطور نامنظم پاره کرد.
هوش مصنوعی: برای ساعد دست ایشان، دستگیرهای از خطوط سفید و سیاه بافته شده است.
هوش مصنوعی: در صبح، آسمان مانند مادری که سینهاش را به بچهاش میدهد، خورشید را به جلو آورد. بعضیها آن را نشانهای از خوشی و فراوانی فهمیدند و گمان کردند که این بهانهای برای برکت و نعمت است.
هوش مصنوعی: عجب از این که آسمان خبر ندارد که از این نسل، کسی به زودی به وجود خواهد آمد که به کفایت و بزرگی نامی از خود به یادگار خواهد گذاشت.
هوش مصنوعی: به یاد شادی و خوشبختی، مانند سیاره زهره و مشتری که به هم میپیوندند و جامی پر از شراب را در بر میگیرند.
هوش مصنوعی: فضای آسمان با صدای خوشی به استقبال او آمد، هنگامی که زمین خبر ورود او را شنید.
هوش مصنوعی: هدیهای که صدف به خاطر سخاوتش نگه میداشت، در زمان مناسب به جواهر تبدیل شد و دیشب از آن خارج شد.
هوش مصنوعی: خدایان قانون و دستورات مذهبی، اگرچه ترس و نگرانی از سرنوشت دارند، در دل، نخواستهاند که از چمنزار آسمان پایین بیایند.
هوش مصنوعی: چقدر زیباست که حتی خنجر تیز و برنده هم نمیتواند به شکوه و عظمت تو نزدیک شود.
هوش مصنوعی: در سایه عدل تو، نیزهای به سمت دشمن بلند شده و در تنگی دل او مانند ماری خزیده است.
هوش مصنوعی: اگرچه قلمی که بیسر شده قادر به زندگی نیست، اما هر کسی که از لطافت و زیبایی شعر تو بهرهمند شود، میتواند احساس زندگی کند.
هوش مصنوعی: به یاد قهر و ناراحتی تو، زهر زبانی شیرین در ذهنم طنینانداز شده است. مانند ماری که زبانش را برای نیش زدن بیرون میآورد، من هم در فکر و کلامم به این حس منفی پرداختهام.
هوش مصنوعی: تو در دل فنجان شراب، جلوه و زیبایی داری که حتی دشمنان نیز مانند جیوه بر تو میلرزند.
هوش مصنوعی: اگر ارزش دوستیات را ندانند، خودت را به جای دشمنیات جایگزین کن.
هوش مصنوعی: زمانه از روی حسادت به مقام و ارزش کسانی که درک و معرفت دارند، به قدری ناامید و کمحوصله شده که حتی نمیتواند به آنها نگاه کند و از این حسادت خودش هم دچار غم و حسرتی عمیق است.
هوش مصنوعی: هرگز زبان را در مخالفت به کار نینداز، زیرا سخنان ناپاک نمیتوانند به گوهر پاکی آسیب برسانند.
هوش مصنوعی: از آنچه که به ظلم و ستم انجام شده، انصاف و عدلی باقی نمانده است؛ زیرا عدالت تو به گونهای سازماندهی شده که شایستگی آن را دارد.
هوش مصنوعی: که دستی که به سوی تو دراز شده، به مانند انگشتر تو درخشان است، زیرا نه به خاطر زرق و برق طلا و جواهر، بلکه به خاطر زیبایی و وقار خود خمیده شده است.
هوش مصنوعی: اگر تلاش تو همچون کلید درخشان باشد، بند و زنجیرهای طلسم اسکندر نیز باز خواهد شد.
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر تواناییاش در ستایش تو، از کمبود و ناچاری، سکوت را برگزیده است.
هوش مصنوعی: من آنچه را که گفتم، به فلک رساندم و سخن خود را در مقابل عظمت تو بیان کردم، اکنون کار درست شده است.
هوش مصنوعی: اگرچه صحبت درباره محبت و ستایش تو بسیار زیاد شده، اما باز هم کلام نمیتواند به آن سطح و مقام نزدیک شود.
هوش مصنوعی: در این متن، شاعر بیان میکند که اگر چه سخنانش به کسی نرسید و در بند من نیست، پس آن شخص کیست؟ او به اندازهای بزرگ و محترم است که باید مظهر احترام او را سجده کرد و بوسید.
هوش مصنوعی: تو شاداب و شادمان شدی، زیرا چشمی که از تو مینگرد، بر این مسند تاریک و غمانگیز مینگارد.
هوش مصنوعی: در میان تجمل و شکوه، یکی از مهرهها به سهولت قرار گرفته بود و همین باعث میشد که دلهای مردم آسوده نباشد.
هوش مصنوعی: اکنون که قدرت و توانایی از این موضوع دگرگون شده، زمانه به دست تصرف خود قامت راست کرده است.
هوش مصنوعی: اگرچه قافیهها در دعا خوب و مناسب هستند، اما من تصمیم دارم با ذوقی خوش، شعری زیبا و لذتبخش بگویم.
هوش مصنوعی: باشد که سایه این آفتاب، نماد ملت و دین، بر این دو پیکر همیشه پایدار و جاودانه باقی بماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریغ! مدحت چون درو آبدار غزل
که چابکیش نیاید همی به لفظ پدید
اساس طبع ثنایست، بل قویتر ازان
ز آلت سخن آمد همی همه مانیذ
دو دیدهٔ من و از دیده اشکِ دیدهٔ من
میانِ دیده و مژگان ستارهوار پدید
به جَزع ماند یک بر دگر سپید و سیاه
به رشته کرده همه گرد جَزع مروارید
نگار من چو ز من صلح دید و جنگ ندید
حدیث جنگ به یک سو نهاد و صلح گزید
عتابها ز پس افکند و صلح پیش آورد
حدیث حاسد نشنید و زان من بشنید
چو من فراز کشیدم بخویشتن لب او
[...]
هزار خرمی اندر زمانه گشت پدید
هزار مژده ز سعد فلک به ملک رسید
که شاه شرق ملک ارسلان بن مسعود
عزیز خود را اندر هزار ناز بدید
سپهر قدری شاهی که وهم آدمیان
[...]
درین مقام طرب بی تعب نخواهی دید
که جای نیک و بدست و سرای پاک و پلید
مدار امید ز دهر دو رنگ یک رنگی
که خار جفت گلست و خمار جفت نبید
به عیش ناخوش او در زمانه تن در ده
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.