زهی بحلقۀ زلف تو نرخ جان ارزان
برسته های غمت درّ اشک نقد روان
شکنج زلف ترا روزگار در چنبر
مثال خطّ ترا آفتاب در فرمان
نهفته چشم تو در نوک غمزه تیغ اجل
نوشته خطّ تو بر لب برات امن و امان
خط و عذار تو مشروح کارنامۀ حسن
لب و دهان تو بیرنگ نقش جان و روان
میان لاغر تو بی نشان چو نام وفا
دهان تنگ تو نایاب همچو کام جهان
ز بند گیسوی تو عشق تاب داده کمند
ز نوک غمزۀ تو فتنه تیز کرده سنان
میان ببسته وصف بر کشیده لعل وگهر
بخدمت لب و دندانت از بن دندان
چو مهربانی کش نازنین بود بیمار
خمیده از بر چشم تو ابروی چو کمان
رخ و دوزلف توضحّاک و آن دو مار سیاه
که جز دماغ سران نیست طعمۀ ایشان
تن ضعیف من اندر هوای چهرۀ تو
چو ذرّه ییست که خورشید مضمر ست در ان
اگر چه زلف دراز تو سر بسر گره ست
گره برو نتوان زد بهیچ سود و زیان
بسی ز قامت تو دستبرد ها دیدست
اگر چه سرو سهی قایمست در بستان
ببوی زلف تو هر صبحدم ز جا بجهد
صبا که همچو دلم واله است و سر گردان
چو وعده های تو زان شد میان تهی کمرت
که خود حقیقت هستی ببرده یی ز میان
چو رایگان بغمت داشتم دل ارزانی
مکن گرانی و در عرض بوسه جان بستان
شفا ز چشم تو می یابد این دل پر درد
که دید درد که بیمارش بود درمان؟
اثر چرا نکند در دل تو رنگ رخم؟
چو زر بسنگ سیه در موثر ست عیان
عجب نباشد اگر شد شکسته گوی دلم
ز بس که می شکند زلف تو برو چوگان
گهر ز دیدۀ من نیک هرزه روشده بود
تو باز داشتی او را بتنگنای دهان
پدید میشود از عارضت خطی باریک
که از لطافت نقشش عبارتی نتوان
مگر که آن رخ نازک چو بر دلم بگذشت
ز نقشهای خیالم برو نماند نشان
هلال منخسف ار ممکنست آن خط تست
که کرد ناگه باجرم آفتاب قرآن
اگر چه نیست محقّق که آن خط نسخست
یقین حسن تو در می فتد ازو بگمان
حیات جان منست آن دو لعل گوهر پاش
بلای چشم و دلست آن دو زلف مشک افشان
بگیرم آن سر زلف و ببوسم آن لب لعل
نخست کس نه منم کز بلا رسید بجان
خمیده قامت من چون کشید بار غمت
شگفت مانده ام الحق زه! اینت سخن کمان
ز سیل خیز سر شکم جهان خرابستی
گرش نداشتی انصاف خواجه آبادان
مگر که فتنه بتار یکنای زلف تو در
ز بیم عدل عمر روی میکند پنهان
سر صدور جهان صدر دین که داند کرد
ز حزم میخ زمین و ز عزم پرّ زمان
دلش بفسحت بریخت آب بحار
کفش بدست سخار بر گرفت خاک از کان
امل ز خانۀ دل تا نهاده پای برون
پذیره رفته ز دستش سوابق احسان
سوال علمی و مالی ازو هر آنکه کند
بر او ز دست و زبانش بود گهر باران
گر از مسامتۀ رایش انحراف کند
چو جرم ماه فتد آفتاب در نقصان
فلک که پهلو با هیبتش زند باشد
چو آبگینه که گردد بگرد سنگستان
زهی ز عشق جناب تو آسمان واله
زهی ز کنه کمالت ستارگان حیران
رواجب کف دست تو شاه راه کرام
طلیعۀ نفست صبح آفتاب بیان
مهابت تو چو فرجام ظلم خرمن سوز
مکارم تو چو میدان آز بی پایان
بلطف و دانش تو زنده اند جان و خرد
برای و بخت تو مستظهرند پیر و جوان
مظلّه های جناب تو نزهت ارواح
مزله های عتاب تو مصرع ابدان
ریاض خطّ تو همچون بهشت خرّم و خوش
بنات فکر تو چون حور خیّرات حسان
چو تیر عزم نهد همّت تو بر غرضی
برو چو غنچه سبک پر برآورد پیکان
بدولت تو چو انگشتریست دست نشین
چو استینت هر کس که هست دست نشان
همی نشاند کلک تو آتش فتنه
نیی که آتش بنشاند از عجایب دان
اگر بخواهد رای تو نیز بر نکشد
لباس مشکی شب دست صبح جامه ستان
عطارد ار بخلاف تو خامه برگیرد
گرایدش سوی ناخن نی قلم ز بنان
گشاد جود تو حصن امیدهای منیع
ببست سهم تو ره بر طوارق حدثان
بنات فکر تو موزون و شادی انگیزند
بلی بود طرب انگیز زهره در میزان
ز شرم خلق تو با اشک تیره، روی بهار
زرشک جود تو با آه سرد، فصل خزان
اگر نه زر ز سخای تو در دریغ شدست
چرا زند زمحک سر بسنگ بر چندان
ز بخشش تو چو گل کرد جامه تو بر تو
هر آنک بود چو خار از لباسها عریان
چو خامه آنک بسر می دوید در پی رزق
بسعی لطف تو همچون دوات خفت ستان
ز بآس تست دل و چشم لاله و نرگس
مقارن خفقان و ملازم یرقان
کنی چو صبح در اطراف عالمش تشهیر
شب ملبّس در عهدت ار کند کتمان
ز بس نشاط که در عهد تو در ایّامست
شدست خنده زنان پسته بادل بریان
اگر بعهدی ثعبان شدست چوب عصا
بنوبت تو عصا گشت رمح چون ثعبان
اگر بکشتن آتش کند عزیمت آب
ز هیبت تو طبیعت برو کند عصیان
وفا بحسن در آویزد ار تو گویی هین
هنر ز فقر جدا ماند ار تو گویی هان
ضمان روزی ما کرده است کلکت از آن
بحبس مقلمه گه گه رود بحکم ضمان
اگر ز قد تو نمرود ساختی مرکب
ببام قبّه افلاک بر شدی آسان
وگر ز کلک توره برگزیدی اسکندر
بهردو گام رسیدی بچشمۀ حیوان
قلم ز گوهر لفظت چنان توانگر شد
که آن توانگری آورد در سرش طغیان
بگاه حکمت اگر باقضا مسابقتست
بهرسه انگشت آن لاغریّ خشک بران
که آن چنان ز پس افتد قضا ز سایۀ او
که از معانی باریک خاطر نادان
زهی موارد کلک تو مشرع آمال
خهی مبادی خشم تو مطلع خذلان
درخت مدح تو با شاخ جان موصّل شد
از آن خوش آمد بر ذوق عقل میوۀ آن
معانیش خوش و باریک چون لب دلبر
بهر دقیقه چو دندانش اختری تابان
بنوک تار مه دانه های اختر را
جگر بسفته ای از بهر نظم این سخناتن
ببرد دست نویسنده را نکوئی من
چو این قصیدۀ غرّا نوشت در دیوان
عجب ندارم ازین گوهر گرانمایه
که کفۀ حسنات مرا دهد رجحان
عیار نقد سخن را محک تویی امروز
اگر کسی به ازین گفت گوبیار و بخوان
ولی ز حال دل خود نفس همی نزنم
که همچو شمع همی سوزد آتشم ز زبان
بلب رسید مرا جان و جان بر لب را
یکی بود لب شمشیر با لب جانان
مرا که دیده ز خون وادی العقیق بود
چه سود طبع در آگین چو قلزم و عمّان
زمین ز سایۀ شخصم تهی کند پهلو
هوا ز همدمی من بر آورد افغان
اگر چه سحر نمایست نفثۀ طبعم
هنوز بر سر کارست عقدۀ حرمان
اگر ز پنجۀ بربط مصافحت طلبم
ز پنجه چنگ برون آورد چو شیر ژیان
وگر ز پستۀ خندان تبسّمی جویم
کند چو جوز بیند استوار شق دهان
بحضرت تو مرا گر قبول نیست رواست
که جز عطای تو مقبول نیست هیچ گران
چه عذر خواهم ازین لافها که بنمودم؟
که طبع من چو فلانست و خاطرم بهمان
نماند مرد بمیدان فضل تا چو منی
بحضرت تو تحدّی کند بدین هزیان
بخاک پای تو گراین کس احتمال کند
نه از رهی که ز مسعود سعد بن سلمان
دراز شد سخن و هر چه آن نه دولت تست
اگر چه باشد بسیار هم رسد بکران
دوام عمر تو پیوند نیک نامی باد
که جز چنین نتوان یافت عمر جاویدان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی زیبایی و جذابیت معشوق و تأثیر آن بر دل و جان شاعر است. شاعر با تصویرسازیهای زیبا ، به توصیف زلف و چهره و ویژگیهای معشوق میپردازد و ارتباط عمیق احساسات و دردهای خود را با زیبایی او بیان میکند. همچنین، شاعر به تأثیر عشق و زیبایی بر زندگی و احساسات خود اشاره دارد و بیان میکند که چگونه معشوق میتواند آرامش و طراوت را به دلهای عاشق دهد. در کل، این شعر تجلیلی است از عشق و زیبایی که شاعر به آن وابسته شده و زندگیاش تحت تأثیر آن قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: چقدر زیباست که زلف تو مثل حلقهای است و جانم به راحتی به دست آمده است. اشکهای غم تو مانند دُرهایی ارزشمند و گرانبهاء در جاری است.
هوش مصنوعی: رنج و دردی که از زلف تو به من میرسد، مانند دایرهای است که زمان ایجاد کرده است. زیبایی خط تو مانند نوری است که در اختیار آفتاب قرار دارد.
هوش مصنوعی: نگاه تو در میان دردها پنهان شده و تیغ زمان بر لبان تو، نشانهای از امنیت و آرامش را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: چهره و زیبایی تو به وضوح نشاندهنده کارنامه خوبی است و لبها و دهان تو بدون رنگ، نقش جان و روح را نمایان میکنند.
هوش مصنوعی: میان لاغر تو که نشانی از تو نیست، وفا مانند نامی گم شده است. در دهان تنگ تو، این وفا نایاب است، مانند لذتهای جهانی که به سختی پیدا میشوند.
هوش مصنوعی: عشق با زیبایی و جذابیت تو چنان بند و زنجیری ایجاد کرده که کمند محبت را به دور خود کشیده است. همچنین، زلف و غمزههای تو مانند سلاحی تیز و برنده، مردم را فریب میدهد و در چنگ خود میگیرد.
هوش مصنوعی: در اینجا توصیف زیبایی لب و دندان بیان شده است، به طوری که دندانها مانند گوهر و لعل میدرخشند و زیبایی لبها به گوشتی و جذابیت آنها افزوده شده است. زیبایی این اجزا به گونهای است که توجه را به خود جلب میکند و احساس دلربایی و شگفتی را به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: وقتی مهربانی تو دلنشین و دلربا است، بیمار و غمگین، با چشمی خمار، به ابرویی که همچون کمان است، نگاه میکند.
هوش مصنوعی: چهره و مویسیاه تو مانند دو مار درخشان است، که جز بینی انسانها چیزی آنها را نمیفهمد و سرنوشتشان به چه چیزی بستگی دارد.
هوش مصنوعی: بدن ناتوان من در حالی که به چهرۀ تو مینگرد، مانند ذرهای است که در درون خورشید پنهان شده است.
هوش مصنوعی: اگرچه موهای بلند تو به طور گرهخوردهای در هم پیچیدهاند، اما نمیتوان به هیچ قیمتی به آنها گرهی زد که نفع یا ضرری به همراه داشته باشد.
هوش مصنوعی: بسیاری از عشقها و دلبستگیها به خاطر ظاهری زیبا و جذاب تو به وجود آمده، حتی اگر این زیبایی مانند سرو بلند و موقر، در باغ پنهان باشد.
هوش مصنوعی: هر صبح باد صبا به خاطر بوی زلف تو از جا بلند میشود، زیرا دل من به شدت دلبسته و سرگردان است.
هوش مصنوعی: وقتی وعدههای تو بیاساس و توخالی شد، کمر تو که خود حقیقت وجودت را میبرد، از میان رفت.
هوش مصنوعی: اگر در دل تو را به راحتی داشته باشم، پس به ارزان بودن عشق خود اهمیت نده و با بوسهای جانم را بگیر.
هوش مصنوعی: دل پر درد من از نگاه تو درمان میشود، پس چه کسی میتواند به این دل بیمار که از درد رنج میبرد، کمک کند؟
هوش مصنوعی: چرا رنگ رخسارهام نتواند در دل تو تأثیر بگذارد؟ مانند این است که طلا بر روی سنگ سیاه جلوهگری میکند و اثرش مشخص است.
هوش مصنوعی: جالب نیست اگر دل من به خاطر زیباییهای تو، بارها آسیب ببیند؛ چون زلف تو مانند گویی است که در بازی چوگان میشکند.
هوش مصنوعی: مرواریدی که از دیدگانم بیرون آمده بود و بیهدف گشته بود، تو با قدرت خود او را به دامان گفتار خود کشاندی.
هوش مصنوعی: از زیبایی و نازکی جزئیاتی که در وجود توست، اثری ظریف و باریک پدید میآید که هیچ کلامی نمیتواند وصف آن را به خوبی بیان کند.
هوش مصنوعی: تنها زمانی که آن چهره لطیف از جلوی چشمانم گذشت، دیگر هیچ اثری از خیالهای من باقی نماند.
هوش مصنوعی: اگر هلالی که در حال کاهیدن است ممکن است، آن خطی است که ناگهان با جرم آفتاب در قرآن ایجاد شده است.
هوش مصنوعی: هرچند که هیچ چیز به طور قطعی وجود ندارد، اما زیبایی تو به اندازهای است که حتی در شراب نیز به وضوح دیده میشود و ذهن را بهسوی خود جذب میکند.
هوش مصنوعی: زندگی من به این دو دانهی گوهرین وابسته است که پاشیدهاند، و این دو زلف مشکی که به شکلی زیبا بر افشانده شدهاند، بلای چشم و دل من هستند.
هوش مصنوعی: اگر دستم به آن زیبایی برسد، موهایش را میگیرم و لبهایش را میبوسم. من تنها کسی نیستم که بخاطر این عشق و زیبایی، دچار سختی و درد شدهام.
هوش مصنوعی: قامت خمیدهام به خاطر باری است که غم تو بر دوشم گذاشته. واقعاً شگفتانگیز است که چقدر این وضعیت برایم عجیب و تلخ است.
هوش مصنوعی: اگر به خاطر سیل خیز بودن دنیا، هرچند که لنگر انصاف در دستان خواجه آبادان نباشد، این جهان خراب و ویران میشود.
هوش مصنوعی: شاید در دل تاریکی موهای تو، حوادث و مشکلاتی در خفا با چهرهای نیکو و زیبا رخ میدهد، که ناشی از بیعدالتی روزگار است.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند منشأ ظهور جهان و ریشه دین چیست، ولی میتوان پی برد که این پدیدهها بستگی به تصمیمات انسانی و اراده زمان دارند.
هوش مصنوعی: دل او از شدت خشم مانند دریا پر از آب به خروش آمده است و در حالی که در دستش خاکی را برداشت، به فکر انتقام از دشمنانش افتاده است.
هوش مصنوعی: احساسات و محبتهای کسانی که به دل میپیوندند، از زندگیام رفتهاند و دیگر دست من به آنها نمیرسد.
هوش مصنوعی: هر کسی که از او سوالی در زمینه علم یا مالی بپرسد، باید منتظر باشد که از او پاسخهای نیکو و باارزشی دریافت کند.
هوش مصنوعی: اگر از مسیر اصلی خود منحرف شود، مانند این است که وقتی ماه به جرم خود نزدیک میشود، نور خورشید کاهش مییابد.
هوش مصنوعی: آسمان با زیبایی و عظمتش مانند شیشه ای است که در برابر سنگ ها تغییر شکل میدهد.
هوش مصنوعی: عشق تو، آسمان را مسحور کرده است و کمال و زیباییات حتی ستارهها را نیز متعجب و شگفتزده کرده است.
هوش مصنوعی: دست تو نشاندهندهی مسیر بزرگی است و آغاز وجود تو مانند صبح آفتاب است که روشنایی و بیان را به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: وقار و عظمت تو مانند پایان کار کسی است که در آتش خرمن میسوزد و ویژگیهای نیکوی تو همچون میدان وسیع و بیپایان آزمایش و چالش است.
هوش مصنوعی: به خاطر لطف و دانشی که تو داری، جان و خرد زندهاند و برای تو، بخت و اقبال، چه پیر و چه جوان، در کنار تو هستند.
هوش مصنوعی: واحههای زیبای وجود تو، روحها را به آرامش میآورند. همچنین آزارهای وجود تو، جانهای ناتوان را به چالش میکشند.
هوش مصنوعی: نگارههای زیبای تو به مانند بهشت است که سرشار از سرسبزی و شادی است و اندیشههای نیکوی تو، همچون حوریانی از خوبیها و زیباییهاست.
هوش مصنوعی: وقتی که اراده و عزم تو به هدفی معطوف میشود، مانند تیر با دقت و سرعت به سمت آن میروی؛ همانطور که غنچه به آرامی و با سبکی خود را به بالا میبرد.
هوش مصنوعی: تو مانند انگشتری هستی که در دست کسی قرار دارد و به همین دلیل، هر کسی که به تو نزدیک میشود، دستنشان و تحت فرمان تو خواهد بود.
هوش مصنوعی: قدرت قلم تو مانند آتش است، اما این آتش باعث بروز فتنه و آشوب نمیشود، بلکه برعکس، آتشسوزیهایی که در ازای آن ایجاد میشود، شگفتی معجزهآسا دارد.
هوش مصنوعی: اگر بخواهد، رای تو هم در صبح زود، پوشش سیاه شب را کنار خواهد زد و نور امید را به ارمغان خواهد آورد.
هوش مصنوعی: اگر عطارد (سیاره) بر خلاف تو قلم بردارد، خطش به سمت ناخن نخواهد رفت بلکه از سر انگشت تو خواهد گذشت.
هوش مصنوعی: بخشش و generosity تو دژ محافظت از آرزوهای بزرگ من است، و نصیب تو راهی را بر روی حوادث ناگوار بسته است.
هوش مصنوعی: دختران اندیشه تو زیبا و خوشحالکنندهاند. بله، آنها باعث ایجاد شادی و لذت میشوند، همچنان که زهره در ترازوی زیبایی قرار دارد.
هوش مصنوعی: به خاطر شرم و حیا در حضور تو، چهرهام مانند اشک تیره شده است و زیبایی تو مانند بهار زرشک، با آه سرد من، به فصل خزان تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: اگر بخشش تو از طلا هم دریغ شده است، پس چرا سر تصنعی را به سنگ میکوبی و از دست خود را به درد میآوری؟
هوش مصنوعی: از لطف و بخشش تو، لباس زیبای گلها بر تن تو است، و هر لحظه که میگذرد، مانند خارها، لباسها از تو جدا میشوند.
هوش مصنوعی: زمانی که قلم، در جستجوی روزی، مانند دواتی به آرامی در خدمت تلاش و محبت تو میباشد.
هوش مصنوعی: دل و چشم تو به زیبایی گلهای لاله و نرگس شباهت دارد، اما در دنیای پر از خفقان و سردرگمی به سر میبری.
هوش مصنوعی: وقتی صبح فرا میرسد و دنیای اطراف را روشن میکند، شب که در لباس خود پنهان شده است، اگر بخواهد از عهد و پیمانتان پردهپوشی کند، نباید برایت مشکل ایجاد کند.
هوش مصنوعی: به خاطر شادی و نشاطی که در زمان تو وجود دارد، همه جا پر از خنده و شادمانی شده و درختان نیز با میوههای پسته گویی به شادی لبخند میزنند.
هوش مصنوعی: اگر عهد و پیمانی به خطر افتاده باشد، در این شرایط چوب عصا هم به نوبت، مانند یک نیروی خطرناک عمل میکند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر آتش به خاطر وجود تو خشمگین و سرکش شود، آب نیز به دلیل جلال و زیبایی تو، از طبیعت خود خارج خواهد شد و به تلاطم خواهد افتاد. به عبارتی دیگر، حضور و تاثیر تو چنان قوی است که عناصر طبیعی نیز تحت تاثیر آن قرار میگیرند.
هوش مصنوعی: اگر با وفا در پی زیبایی بروی، اگر بگویی هنر از فقر جداست، این مسئله به حقیقت نخواهد پیوست.
هوش مصنوعی: تمامی روزی که ما داریم به خاطر ضمانتی است که از طرف تو شده است. گاهی اوقات، از این روزی به دست آمده استفاده میکنیم و به حکم آن ضمانت، روزیمان تامین میشود.
هوش مصنوعی: اگر تو با قامت بلند خود نمرود را به زانو درآوری، به راحتی میتوانی بر قلههای آسمان دست یابی.
هوش مصنوعی: اگر به جای اینکه از قلم خودت استفاده کنی، از نوشتههای دیگران بهره بگیری، مانند اسکندر که در هر دو گام به چشمان دوربین میرسد، میتوانی به موفقیتهایی در درک و شناخت بهتر جهان دستیابی داشته باشی.
هوش مصنوعی: قلم به خاطر ارزش و زیبایی واژههایت بسیار قوی و توانا شده است، تا جایی که این قدرت باعث شده که در وجودش طغیانی ایجاد شود.
هوش مصنوعی: اگر حکمت با تقدیر رقابت کند، آن لاغر و خشک به سه انگشت اشاره میکند، یعنی با وجود ظرافت و کمبود، همچنان مهم و ارزشمند است.
هوش مصنوعی: چنان تأثیری از وجود او ایجاد میشود که مقدرات و سرنوشتها از سایهاش نیز عقبنشینی میکنند و در نتیجه، فهم و درک عمیق به ذهن نادان نمیرسد.
هوش مصنوعی: شکوه و زیبایی نوشتههای تو به آرزوهای من روح میبخشد و آغاز خشم تو موجب ناامیدی من میشود.
هوش مصنوعی: درخت ستایش تو با جان و روح خود پیوند خورده است و از این رو، میوههای آن بر اساس ذوق و عقل، بسیار دلپذیر و خوشایند هستند.
هوش مصنوعی: معانی او شیرین و لطیف است، درست مانند لبهای معشوق. هر لحظه مانند دندانهایش، درخشانی و زیبایی ویژهای دارد.
هوش مصنوعی: با دقت و ظرافت زیادی، ستارهها را به نظم درآوردهای تا این سخنان را به زیبایی بیان کنی.
هوش مصنوعی: نویسنده با نوشتن این قصیدهٔ زیبا، به خوبی توانسته است مجذوبی به نام من را از یاد ببرد.
هوش مصنوعی: من از این که این گوهر با ارزش باعث برتری در کارهای خوبم میشود، شگفت زده نیستم.
هوش مصنوعی: امروز تو معیار و سنجش ارزش کلمات هستی؛ اگر کسی بهتر از تو صحبت کند، بیدرنگ او را گوش بده و کلامش را بخوان.
هوش مصنوعی: من درباره حال دلم هیچ نمیگویم، زیرا مانند شمع میسوزم و آتش دلم از زبانم بروز میکند.
هوش مصنوعی: بلا و درد به حدی به من رسیده که جانم در لبم است، به طوری که لبهای شمشیر و لبهای معشوق من یکی شدهاند.
هوش مصنوعی: کسی که من را با چشمانی خونی و دردی تلخ مانند وادی العقیق میبیند، چه فایدهای برای من دارد وقتی که قلبم پر از احساساتی عمیق و تاریک مانند دریا و عمق آن است؟
هوش مصنوعی: زمین به خاطر سایۀ من خالی میشود و هوا از همراهی من نالان میشود.
هوش مصنوعی: اگرچه صبح برایم زیبا و دلنشین به نظر میرسد، اما هنوز درد و مشکل درونم بر سر جایش باقی است و نتوانستهام بر آن غلبه کنم.
هوش مصنوعی: اگر از ساز بربط بخواهم که دست آمادهای دهد، با قدرتی چون شیر پرخاشگر من را وا مینهد.
هوش مصنوعی: اگر از حال خندان و شاداب به دنبال لبخندی باشم، وقتی که او را مانند گردو محکم و با قاطعیت در مییابم، به صورتش خندهام میگیرد.
هوش مصنوعی: اگر تو مرا نپذیری، اشکالی ندارد؛ چرا که هیچ چیزی جز نعمتهای تو برای من ارزش ندارد و هیچ چیز دیگری برایم مهم نیست.
هوش مصنوعی: من از این ادعاها چه بهانهای میتوانم بیاورم که گفتم؟ چرا که طبیعت من مانند فلانی است و ذهنم شبیه به آن.
هوش مصنوعی: در میدان علم و فضل، کسی مانند من باقی نمانده که با این سخنان بیپایه و غیرمعمولی به چالشت بکشد.
هوش مصنوعی: اگر کسی برای خاک پای تو احتمال بیفتد، نه از راهی که مسعود سعد بن سلمان آمده است.
هوش مصنوعی: سخن طولانی شد و هر آنچه که به تو تعلق دارد، حتی اگر بسیار هم باشد، به دیگران نمیرسد.
هوش مصنوعی: عمر طولانی تو به نام نیک و خوب تو بستگی دارد، زیرا جز این راهی برای دستیابی به زندگی جاودانه وجود ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فرو شکن تو مرا پشت و زلف بر مشکن
بزن تیغ دلم را ، بتیغ غمزه مزن
چو جهد سلسله کردی ز بهر بستن من
روا بود ، بزنخ بر مرا تو چاه مکن
بس آنکه روز رخ تو سیاه کردم روز
[...]
خدای داند بهتر که چیست در دل من
ز بس جفای توای بیوفای عهدشکن
چو مهربانان در پیش من نهادی دل
نبرد و برد دلم جز به مهربانی ظن
همی ندانست این دل که دل سپردن تو
[...]
ز تاب عنبر با تاب بر سهیل یمن
هزار حلقه شکست آن نگار عهدشکن
چه حلقه ای ؟ که معلق نهاد دام بلا
چه عنبری ؟ که معنبر نمود اصل فتن
گهی ز نافۀ مشکست ماه را زنجیر
[...]
هوا همی بنکارد بحله روی چمن
صبا همی بطرازد بدر شاخ سمن
سمن شکفته فراز چمن چو روی صنم
بنفشه خفته بزیر سمن چو پشت شمن
زمین بخندد هر ساعتی چو چهره دوست
[...]
چرا نگرید چشم و چرا ننالد تن
کزین برفت نشاط و از آن برفت وسن
چنان بگریم کم دشمنان ببخشایند
چو یادم آید از دوستان و اهل وطن
سحر شوم ز غم و پیرهن همی بدرم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.